
پاییز 1402 را هرگز فراموش نمیکنم. در روزهایی که معمولاً تمام حواسم را جمع میکنم که تماشای بازه کوتاه دو سه هفتهای زرد، قرمز و نارنجی شدن طبیعت تا ریختن برگها را از دست ندهم، چیزی دیگر از جنس تکنولوژی نظرم را جلب کرده بود. آن روزها درباره هوش مصنوعی زیاد میشنیدم. کارهای عجیب و غریبی در شبکههای اجتماعی، به سرعت در حال تولید و انتشار بود که قبل از این یا اصلاً امکانپذیر نبود یا باید هزینه و زمان زیادی برای ساختش صرف میشد. این نوع محتواهای جذاب اما پر هزینه حتی در پولدارترین کانالها و پیجهای شبکههای اجتماعی هم به ندرت اتفاق میافتاد اما حالا هر روز یک محتوای خلاقانه وایرال میشد که با کمترین هزینه و زمان ساخته شده بود.
راستش در کنار این شگفتانههای لذتبخش و سرگرمکننده، ترس ریز و روندهای تمام ذهنم را پر میکرد: «واقعاً چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اصلاً در آینده، نیازی به تخصص من خواهد بود یا کارم را از دست خواهم داد؟ با وجود هوش مصنوعی سبک زندگیِ ما چقدر تغییر خواهد کرد؟»
قبلاً فکر میکردم که تا زمان جایگزینی ما با ماشینها آنقدر زیاد مانده که به عمر ما قد نمیدهد اما حالا ترس برم داشته بود که نکند هوش مصنوعی جای مرا در زندگی تنگ کند... اگر من بهدرد دنیای آینده نخورم و حذف بشوم چه؟ اگر از آینده عقب بمانم چه؟یعنی ممکن است به همین زودیها، نه ویدئومارکتر بودنم به کار بیاید و نه سئوکار بودنم؟
یک شب میان نگرانیها و بیخوابیهام، تصمیم گرفتم ته و توی ماجرا در بیاورم و ببینم من کجای کارم و هوش مصنوعی کجای کار؛ بنابراین رفتم سراغ اینستاگرام و هشتگ #هوش_مصنوعی را جستجو کردم.
خدای من! ببین چه خبر شده!!! صفحهها پر بود از اطلاعات و اسمهایی که حتی نمیدانستم تلفظ درستشان چیست. ترسهایم کم بود، حالا حس جاماندن و نابلدی هم اضافه شده بود و ندای درونی پرسشگرم که میگفت:
«خب بالاخره که چی! میخوای چیکار کنی؟ همینطوری وایسی نگاه کنی و بیشتر و بیشتر بترسی، یا تن به آب بزنی و کمکم شنا یاد بگیری؟»
و این آغاز ماجرای من بود با هوش مصنوعی نه از جنس ابزاربازی بلکه از جنس همزیستی...
از آن زمان به بعد برای هر سوالی و به هر بهانهای سری به هوش مصنوعی میزدم تا به شناخت بهتری از نقاط ضعف و قوتش برسم. از یک جایی به بعد، یعنی در تابستان 1403، تصمیم گرفتم آموختهها و کشفهام را با دیگران به اشتراک بگذارم و آنها را هم در این لذت شریک کنم؛ لذتِ دنیای عجیب و زیبای ابزارهای هوش مصنوعی و قابلیتهای مسحورکننده و منحصر بهفردشان، و البته محدودیتهای واقعیشان.
یادگیری مسیری بیانتهاست. وقتی در این مسیر قرار گرفتم، فکرش را هم نمیکردم هوش مصنوعی اینقدر جدی شود و در عین حال اینقدر برایم جذاب باشد. حالا هوش مصنوعی جزئی پر رنگ از زندگی من است، نه تنها بدون ترس بلکه با لذت. از کشف قابلیتهای ابزارها و ساده سازی آنها برای دیگران کیف میکنم.
آموزش دادن برای من هم یادگیری است و هم تفریح، اصلا فکر میکنم که همان Passionی است که سالها به دنبالش بودم؛ ترکیبی از آموزش، تکنولوژی، خلاقیت و هنر
کانال من در تلگرام، تا قبل از این ماجراها صرفاً به ویدیومارکتینگ اختصاص داشت. ویدیو ترکیبی از متن، صدا، عکس و تحرک است و حالا تمام اینها دستخوش تحول شده بودند. تحولاتی شبیه یک انقلاب که دیگر نمیشد آنها را نادیده گرفت. بنابراین یک (AI+) به نام کانال Telegramم یعنی Videomarketing_channel اضافه کردم و کم کم مطالب مرتبط با هوش مصنوعی را هم اضافه کردم. هر روز حجم وسیعی از خبرهای جدید از رونمایی ابزارهای جدید میآمد که فقط برای دنبال کردن آنها زمان کم میآوردم چه برسد به اشتراکگذاری آنها در کانال تلگرام. بنابراین تصمیم گرفتم به جای ایجاد استرس و فشار روانی عقبماندگی برای خودم و مخاطبانم، چیزهایی را منتشر کنم که خودم تجربه میکردم. همین استراتژی باعث شد تعداد اعضای کانال که کمتر از 1000 نفر بود در طی یک سال به بیش از 4000 نفر برسد.
این رویهی انتشار آموختهها و تجربیات در کانال تلگرام، آرام آرام تبدیل شد به روندی آموزشی که میشد از جمع آنها وبینار هم برگزار کرد. بنابراین در پاییز 1403 برگزاری وبینارها را هم آغاز کردم. همین وبینارها کمکم تبدیل شدند به ویدیوهای آموزشی که عناوین آموزشهای رایگان و آموزشهای غیر رایگان (تخصصی) آنها در وبسایتم قرار گرفته، بعد هم از مجموعه آنها پکیجهای آموزش موضوعی در هوش مصنوعی ایجاد شد و در طول کمتر از یک سال به یک دوره جامع تولید محتوا با هوش مصنوعی رسیدم که اکنون بیش از 30 ساعت ویدیوی آموزشی در آن موجود و مرتب در حال آپدیت شدن است.
در واقع مجموع کانالهای بازاریابی دیجیتال من که از کانال تلگرام، پیجهای اینستاگرام و لینکدین و همچنین وبسایتم(Avideomarketer.com) تشکیل شده، سفری ماجراجویانه است به دنیای ابزارهای هوش مصنوعی و کمکگرفتن از آنها برای تولید محتوا.
من کشفها و تجربههایم را آنجا با مخاطبانم به اشتراک میگذارم تا با هم و از هم یاد بگیریم. این متد مفید باهم و از هم یادگرفتن را در دوره دیجیتال مارکتینگ عادل طالبی آموختم، اما مصداق بارزش را در یادگیری هوش مصنوعی تجربه کردم، چون سرعت رشدش در تمام ابعاد آنقدر وسیع است که پرداختن به همه آنها از منظر یادگیری تمام ابعاد بهصورت انفرادی غیرممکن است. همین نگاه باعث شد یک گروه خصوصی از افراد علاقمند به یادگیری بسازم که آرام آرام به یک قبیله تبدیل شد، همان چیزی که ست گادین در کتابش گفته و حالا ما دویست و چند نفر افراد قبیله "دنیای جدید با AI" خیالمان راحت است که هیچ سؤال و کنجکاویمان در هوش مصنوعی بدون جواب نمیماند.
یکی از کانالهایی که در زمان خانهنشینی کرونا آعازش کرده بودم، اما بعد از آن رها شده بود همین ویرگول بود. این نوشتار اما آغازی دوباره است. از این به بعد، در ویرگول چیزهایی را مینویسم که در هیچکدام از سکوهای دیگر جا نمیشوند. از مسیری که در یادگیری، استفاده و آموزش هوش مصنوعی در حال طی کردنم. چیزهایی که نه قابل جا شدن در یک پست برای کانال تلگرامم هستند و نه آنقدر تخصصی و آموزشی که بتوان در وبسایت جا داد. اینجا مسیری را روایت میکنم که از همزیستی با هوش مصنوعی نشئت میگیرد، چون معتقدم همه ما به ناچار به این همزیستی نیاز داریم و چه بهتر که برای رسیدن به آن در ویرگول همسفر شویم.
پس همراهم شو تا با هم فصلی جدید از زندگی را آغاز کنیم، فصلی تکنولوژیمحور که میتواند اشکها و لبخندها را همزمان روایت کند. اشکهایی از سختی پذیرش تغییراتی بزرگ در شغل و لبخندهایی از ورود به دنیایی لذتبخش که از آسانتر و سریعتر شدن بروز و ظهور خلاقیتها بهوجود آمده؛ دنیایی که رسیدن از ایدهها به دیدهها در آن آنقدر آسان و سریع شده است که دیگر به قول عادل فردوسی پور: "گل نکردن توپش از گل کردنش سختتره!"
پانوشت: نسخه صوتی این پست روایتی است از این نوشتار از زبان هوش مصنوعی NotebookLM گوگل