reza.rezaei88132
reza.rezaei88132
خواندن ۱۲ دقیقه·۵ سال پیش

انشا با موضوع آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

پایه هشتم درس۳  صفحه۴۲    آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

انشا اول :

با موضوع آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

مقدمه: زندگی گذرگاه مخوفی است هر لحظه آن ورطه ای هولناک است که باید در  آن گام نهاد. راه زندگی راه کوشش و مجاهده است، یکی از این راه ها، راه علم و دانش است.

تنه: هر روز مسیری را طی می کنم که از کنار درختانی سر به فلک کشیده می گذرد. درختانی که با تغییر فصل ها، گذر زمان را نشان می دهند. در کنار مسیری که می گذرم خیابانی است که ماشین ها با مردمانی که هر کدام آن ها به سمت و سویی می روند جلوه گر است خانه ی من در ته کوچه ای است که زیبایی کوچه همیشه برایم تلاقی گر لحظه های ناب کودکی است. آن زمان ها که با دوستانم فوتبال بازی می کردم(با دوستانم لی لی  بازی می کردم)، کوچه ی خانه ی ما خاطرات شیرین زندگی ام را بازتاب می کند از کوچه که بیرون می روم دوباره همان درختان روبه رو می شوم. درختانی که اوج عظمت هستی را نمایانگر هستند. آن درختان به من نشان می دهند که در زندگی چقدر تغییر ممکن است آن وقت ها که من خیلی کوچک بودم، درختان هم نهالی بیش نبودند و حالا من که بزرگ شده ام درختان نیز با من قد کشیده اند. درختان همیشه برایم بازگوگر پیشرفت و ترقی هستند. آن ها به من نشان می دهند که هر کسی هر چقدر تلاش کند به همان اندازه می تواند آسمان ها را درنوردد. من نیز دوست دارم روزی به اوج آسمان های پیشرفت برسم.

درختان را که رد می کنم به پارکی می رسم. پارکی که همیشه با دوستانم به بازی در آن می پردازم. دوستانی که برایم با ارزش ترین دارایی های زندگی ام هستند. انگار مدرسه نزدیک است این خیابان را که بگذرانم به مدرسه می رسم، مسیر خانه ام تا مدرسه ام همیشه برایم شیرین ترین لحظه ها را رغم می زند.

نتیجه گیری: مسیرهای زندگی همگی یادآور لحظه های خوش و یا سخت هستند. مسیری که همیشه به مدرسه ختم می شود مسیری است که یادآور تلاش و مجاهده من در رسیدن به قلّه های علم و دانش است.

انشا دوم  :

وقتیکه شیفت صبح هستیم
معمولا اول از همه رفتگر های زحمتکش را میبینم که به تمییز کردن جاده های شهر مشغولند
و همینطور که جلوتر میروم با مغازه دار هایی که تازه مغازه را باز کرده اند
و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را میبینم
و همینظور که به راه خود ادامه میدهم به سوی مدرسه
مکان بعدی که سر راهم است قبل از رسیدن به کنار ان بوی ان حس میشود
و ادم میفهمد که این نزدیکیها نانوایی وجود دارد
نان داغ و تازه خیلی لذیذ و خوشمزه است
همینطور که در راهم
ادم های زحمتکش بسیاری میبینم که هر کرام به طریقی روزی خود را در می اورند
و هنگامی که شیفت بعد از ظهر هستم و به سوی مدرسه میروم
دقیقا مصادف است با ساعتی که در شیفت صبح در از مدرسه تعطیل میشوم
و در مسیر باز گشت به خانه بیشتر معمولا اولیای دانش اموزانی را میبینم که راهشان دور و به دنبالشان امده اند
و شهری شلوغ و پر هیاهو نسبت به صبح

انشاء سوم  : مسیر خانه تا مدرسه

?

ساعت شش و نیم صبح است . مادرم دوباره آمده و دارد مرا از خواب بیدار می کند به قول خودمان نازم را می کشد تا بالاخره از خواب بیدار شوم .هوا کمی تاریک است دوباره صدای خروس همسایه به گوش می رسد با چشم های
خواب آلود که هیچ جا را نمیبیند دست و رویم را می شویم و لباس هایم را می پوشم و صبحانه
لزیزی می خورم . فاصله مدرسه تا خانه ما بسیار زیاد است برای همین مجبورم با سرویس
بروم.می روم داخل حیاط و بند های کفشم را می بندم و داخل کوچه منتظر سرویسم می مانم .
سر صبح است بقال ها و مغازه دار ها ی سحر خیز دارند جلوی مغازه هایشان را آب و جارو می کنند و طبقه های مواد غذایی را به داخل کوچه می آورند تا جلب توجه شود و بتوانند روزی حلال کسب کنند. بلآخره ون نقره ای رنگ از پایین سر می رسد سوار ماشین می شوم و به بچه ها سلام میکنم بچه ها از شدت سرما مانند گنجشک کز کرده اند و سر هایشان را به زور به داخل کت هایشان جا می دهند .
بیرون را نگاه می کنم تاکسی های زرد رنگی را می بینم که بچه ها را نوبت به نوبت سوار می کنند و چراغ های قرمز زندگی را پشت سر می گذارند. مادرانی که در صف های نان ایستاده اند وپدرانی که با کاسه آشی که حرارت می دهد به خانه بر می گردند . از شهر بیرون می زنیم پمپ بنزین ،دامداری و مرغ داری را با تمام دشت های سرسبز و درختان زیبا پشت سر می گذاریم
بلآخره به مدرسه می رسیم آقای ناظم جلوی در مدرسه ایستاده و با ما احوال پرسی می کند ما هم در برابر ان درسمان را می خوانیم.

?

انشا چهارم : آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

روزهای سر زمستانی با سرعت و پی در پی رهسپار روزهای بهاری و هرلحظه به عید نوروز نزدیک تر می شدند.
صبح،هنگامی که برای مدرسه رفتن از خانه خارج شدم آسمان شهر نا آرام بود.
رفتگر محله جاروی بزرگ خود را با عجله بر روی زمین می کشید،انگار او حوصله نداشت.
پیرمردی دوچرخه سوار آرام و آهسته رکاب می زد،او سرحال به نظر می رسید.
تعدادی افراد در صف نانوایی ایستاده بودند و غرولند می کردند که چرا نوبت آنها نمی شود؟ نانوا هم سعی می کرد سریع تر نان ها را از تنور بیرون بیاورد،انگار آنها بسیار عجله داشتند.
بقال سرخیابان هم با بسم اللهی که می گفت کرکره ی مغازه اش را بالا برد و داخل آن شد.دختر بچه ای هم روی نیمکت چوبی نشسته بود و به هر رهگذری که از کنار او می گذشتند می گفت:آقا شما کبریت نمی خرید؟خانم شما آدامس؟اما آنها آنقدر درگیر مسائل روزمره ی خودشان بودند که تو جهی به او نداشتند.
پیر مرد ماهی فروش با تن صدای بالا رفته فریاد می زد:ماهی دارم،ماهی قرمز!شما میخوای خانوم؟
کمی آن طرف تر هم پسر جوانی می گفت:حراج نوروزی است،حراج!
درختان کنار خیابان شکوفه های خود را به نمایش گذاشته و زیبایی خاصی به منظره ی شهر بخشیده اند.واقعا عید نزدیک بود نزدیک تر از آنچه فکرش را می کردیم.
در خیابان هیاهوی بی نهایت زیبایی وجود داشت.آنقدر که دوست داشتی ساعت ها همانجا بایستی و مردمان شهر را تماشا کنی.
سلام!
این صدای دوستم مریم بود. آنقدر در محله و مردمانش محو شده بودم که موقع رسیدن به مدرسه را متوجه نشده بودم.

?

انشا پنجم : آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

?

چیزهایی که من در راه مدرسه میبینم،معمولا چیزهاییست جالب؛البته نه از نوع خوبش،بلکه از مسخرگی جالب است.
اول از همه وقتی نام مدرسه ام می آید،یاد خانه های خرابه و آثار باستانی و آدم های ناجور در مطهری می افتم؛البته منظورم از مطهری بیشتر همان اطراف مدرسه مان یعنی محله ی ساغریسازان است.
من از دیدن خانه های خرابه ای که می توان آن ها را آثار باستانی نامید،خنده ام می گیرد؛برای همین است که می گویم چیزهای جالبی می بینم.مقبره ی خواهر امام که جاییست داغون در حد مطهری(همان ساغریسازان)که هر وقت،وقت اضافه ای در مدرسه گیر می آید ما را به آنجا می برند.
داخل مدرسه هم از محله اش بهتر نیست؛حیاطی دارد بسیار کوچک و وسایل ورزشی ای داغون و ناظمی بداخلاق که بر سختی تحمل درس ها می افزاید.کلا مدرسه و راه مدرسه هیچکدام اوضاع ردیفی ندارند.
در آخر می پردازیم به چند چیز خوب درباره ی مدرسه مانند سحرخیز شدن که باعث طراوت و شادابی بدن و افزایش سرعت جریان خون در بدن می شود که با این چیزهای بدی که در مدرسه و راهش وجود دارد از بین می روند.

انشا ششم :

مقدمه : ما 9 ماه به مدرسه میرویم که در بین این 9 ماه تعطیلی های زیادی وجود دارد . ما هر روز که به مدرسه میرویم باید چالش هایی را پشت سر بگذاریم .

بدنه : ساعت شش و نیم صبح است. مادرم مانند همیشه آمده و دارد مرا از خواب سنگین بیدار می کند . به قول خودمان مادرم دارد نازم را می کشد . پس از چند دقیقه بالاخره مادرم به سختی مرا از خواب خوش بیدار کرد .

آفتاب هنوز کامل طلوع نکرده و هوا نیمه تاریک است دوباره سرو صدای خروس همسایه به گوش می رسد . با چشم های خواب آلودم که هیچ جارا نمی بیند دست و صورتم را می شورم و لباس هایم را که مادرم بر روی صندلی میز ناهار خوری گذاشته است میپوشم و صبحانه لزیزی را میل میکنم .

مسافت خانه تا مدرسه ما بسیار طولانی است برای همین مجبور هستم با سرویس به مدرسه بروم. داخل حیاط خانه می روم و روی صندلی کوچک چوبی که در گوشه خانه مان گذاشته شده است می نشینم و بندهای کفشم را می بندم و داخل کوچه منتظر سرویسم می مانم.

اول صبح است بقال ها و مغازه دار های سحر خیز جلوی مغازه هایشان را آب و جارو می کنند و طبقه های مواد خوراکی را به داخل کوچه می آورند تا جلب توجه شود و بتوانند روزی حلال کسب کنند. بلاخره تاکسی زرد رنگ از راه میرسد سوار ماشین می شوم و به بچه ها تک تک سلام میکنم بچه ها از شدت سرما مانند گنجشک کز کرده اند و سر هایشان را به زور به داخل کت هایشان جامی دهند.

بیرون را نگاه می کنم تاکسی های زرد رنگی را می بینم که بچه ها را نوبت به نوبت سوار می کنند و چراغ های قرمز زندگی را پشت سر می گذارند. مادرانی که در صف های نان ایستاده اند و پدرانی که با کاسه آشی که حرارت می دهد به خانه بر می گردند.

ترافیک زیادی وجود دارند اکثر ماشین ها در حال رساندن دانش آموزان هستند . هر روز از فلکه ای عبور میکنیم که نزدیک آن فلکه پل هوایی وجود دارد . مدرسه ای کنار آن پل وجود دارد . هر روز صبح دانش آموزان از روی آن پل رد میشون تا به مدرسه برستند . از زیر پل عبور میکنیم من عادت دارم هر وقت که به مدرسه میروم ماشین های موجود در خیابان را بشمارم .

در مسیر از جاده ای رد میشویم که در بلوار های وسط گل های زیادی با رنگ های مختلفی کاشته اند . به مدرسه میرسیم همگی با ذوق و شوق از سرویس خارج میشویم و به حیاط مدرسه قدم میگزاریم و در گوشه ای بر روی نیمکت آهنی می نشینیم . و از شدت سرمای آهن به خود می پیچیم و منتظر میمامیم تا زنگ صف بخورد

نتیجه : ما در مسیر خانه تا مدرسه با چالش های زیادی رو برو هستیم از جمله عبور از خیابان و … که لحظه ای بی احتیاتی باعث میشود که جانمان را به خطر بیندازیم .

انشا هفتم :

وقتی گروه صبح هستیم صبح زود رفتگران زحمتکش را میبینم که به پاک کردن سطح شهر مشغول هستند .

همینطور که جلوتر می روم مغازه دارهایی که تازه مغازه را باز کرده اند و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را می بینم .

سپس از دور بوی نانوایی و نان تازه به مشامم می رسد و معلوم است که آنجا نانوایی است .

سپس با زن و مرد هایی رو به رو می شوم که معلوم است هرکدام برای اهداف خاصی در حال رفت و آمد هستند .

هنگامیکه گروه ظهر هستم و به سمت مدرسه می روم دانش اموزان گروه مخالف را میبینم که از مدرسه تعطیل شده اند .

خیابان ها شلوغ است .

بوی کباب و بوی غذاهای دیگر از رستوران ها احساس می شود .

وقت ناهار است و بسیاری کارمندان از این فرصت استفاده می کنند تا ناهار بخورند .

به مدرسه می روم .

آفتاب به مدرسه می تابد .

به راستی که زیباست .

منبع :

سایت علمی و پژوهشی آسمان

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید