خاطره من هم از بوی ماه مهر به دوران دبستان مربوط می شود. من 44 بودم میان 62 دانش آموز کلاس چهارم. اسامی، از انبوهی جمعیت از بین رفته بودند. همه ما تبدیل به شماره شده بودیم. 55 دوست صمیمی من بود که کنارم می نشست و 50 پسر سرمایه دار شهر که الان تاجر بنز است در فرانکفورت. 16 نخبه کلاس بود که بعد از الکترونیک «شریف» الان در سیاتل دارد عشق و حال می کند و خاطرم هست 23 رقیب 16 به حساب می آمد و تغذیه اش در زنگ تفریح لقمه ساندویچ پوره سیب زمینی و شربت B کمپلکس ایرانی بود. معلم از حجم جمعیت تنها می توانست در نوار باریکِ موزاییکی کنار تخته سیاه که به زحمت از بین نیمکت ها معلوم بود، درس بدهد. اما این یک خاطره همگانی است. اول مهر است و هیچ کس از ریتم نوستالوژیک «همشاگردی سلام...»، به عنوان موسیقی متن لوکیشن کودکان مصیبت زده و کلاس های دوده گرفته و صف ها و فریاد های کش دارِ «از جلو نظام»، نوای خیال انگیزی را بر فضای شهر متصور نمی شود، هر چند دهه هاست که صدا و سیما اصرار دارد این نوای خیال انگیز را چون رَنده بر خاطر، به خورد نسل های متمادی بدهد تا همگی خاطره مشترکی از یک رنج مشترک داشته باشیم. بی شک اول مهر با تمام تضادهای نظام آموزشی در کشور یک مازوخیسم دسته جمعیست شاید هم یک سادیسم همگانی. همه ما در این روان نژندی دسته جمعی نقش مشارکت مکلفانه ای را ایفا می کنیم؛ والدین، مربیان، محصلان و... و هیچ کس توان خروج از این جنگل بروکراتیک را حداقل تا زمان اخذ مدرک کارشناسی ارشد ندارد.
همنسلان دهه شصتی من با هجوم جمعیتشان، دونکیشوت وار به قلب آسیاب بادی نظام آموزشی زدند. با افزایش جمعیت مکانیسمی باید تعریف می شد تا متر و معیار عالم شدن محصلان مشخص شود و اینگونه بود که ماهیت مدارس تغییر پیدا کرد و آنها از مکانی که مقرر شده بود تا افراد را آماده حضور در اجتماع کنند به مکانی که کودکان را آماده شرکت در کنکور می کردند، تغییر شکل دادند. هدف وسیله را توجیح کرد و هدف کنکور منجر به تولیدات کارخانه ای از بلاهت دسته جمعی شد. خروارها آدم سطحی به دانشگاه ها و جامعه و مشاغل سرازیر شدند. در اوایل دهه هشتاد کار به جایی کشید که گردش مالی کنکور از بودجه تحقیقاتی دانشگاه ها بیشتر شد. برخی از دانشگاه های دولتی برای تامین مخارجشان، کلاس های خود را به موسسات کنکوی اجاره دادند و "اینگونه بود که جا ها عوض شد؛ جایی که برای رسیدن به آن اینقدر مرارت کشیده می شد(دانشگاه)، تاب ایستادن نداشت و خرجش را از کسانی تامین می کردند که افراد را آماده ورود به همانجا می کنند."* در نیمه دوم دهه هشتاد توسعه کمی دانشگاه ها مشمول جدال سیاسی شد و دانشگاه های آزاد و پیام نور با رشد متاستاز خود آحاد ملت ایران را به معماران و حقوقدانان و ادیبان تبدیل کردند. حال در دهه نود و کاهش جمعیت فضاهای آموزشی تولید شده این دانشگاه ها خالی مانده اند.
با گذشت 37 سال از انقلاب نظام آموزشی بارها به نقطه صفر رسیده است. نظام قدیم، نظام جدید نظام خیلی جدید ,... نتیجه متون جدید تولید شده فاجعه نسلی جدیدی خواهد بود که آمارش را دو سال پیش مرکز پژوهش های مجلس در گزارشی با عنوان «ازدواج موقت و تاثير آن بر تعديل روابط نامشروع جنسی» که نتايج تحقيق بر ۱۴۱ هزار و ۵۵۵ دانش آموز دختر و پسر دوره متوسطه در سال تحصيلی ۱۳۸۷-۱۳۸۶ منتشر کرد.
بر اساس اين تحقيق، ۷۴.۳ دانش آموزان درصد دارای رابطه «غير مجاز با جنس مخالف» بودهاند. ۱۷.۵ درصد دانش آموزان مورد همجنسگرا بوده و ۸.۲ درصد نيز دست به خودارضايی میزدهاند. ۸۰ درصد دختران مورد پرسش در چند دبيرستان دخترانه تهران گفتهاند که رابطه با جنس مخالف را تجربه کردهاند.
امروز با نسلی پرورش یافته از دل همین نظام های آموزشی طرف هستیم که عملا تنها موضوع مهم در زندگی پیش رو را میزان سهل الوصولی سکس می دانند. دانش آموزانی که فیلم ندیده اند، کتاب نخوانده اند و موسیقیشان از فرط بی اصولی از تتلو هم عبور کرده است. آنها جمعیتی هستند که با شکوه ترین راه پیمایی دهه نود را در تشییع جنازه پاشایی خواننده پاپ برگزار کردند.
به عینه می توان دید که نهادهایی به عریض و طویلی آموزش و پرورش و آموزش عالی کارکرد خود را بعد از سه دهه آزمون و خطا از دست داده اند و امروز به ماشینی برای بلعیدن لذت بخش ترین و پر انرژی ترین اوقات زندگی نسلهای ایرانیان تبدیل شدند که از دل مام میهن سوختشان را تامین می کنند. کاش می شد با یک حکم قطعی به پیشوازشان رفت که «خاموششان کنید».
*یوسف اباذری/ شماره نوزدهم ماهنامه آفتاب/ مهر81/ فروپاشی اجتماعی
*این نوشته مهر 1395در مجله چهل چراغ چاپ شده است
تصویر: ساتورن پسرش را میبلعد اثر فرانسیسکو گویا 1819-1823 / اسطورهٔ یونانی کرونوس تیتان که از ترس برانداخته شدن به دست یکی از فرزندانش، هر یک را پس از تولد میخورد.