RezaYadi
RezaYadi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

جبر، وظیفه،اختیار...کدام؟



"سرباز یا سربار" ، "خودساخته یا خودباخته" یا هرچیزی شبیه به این کلمات هم قافیه؛ واقعاً چیزی جز هم آوا نیست. اصل قضیه فراتر از وصف است؛ نه که در وصف نگنجد بلکه کلمات در توصیفش قاصرند، باید آنرا لمس کرد و واردش شد تا به نسبت بدونِ کفش راه رفتنت، مسیر را حس کنی، گرمی و سردی اش را و هرچیزی که توسط حس هایت با مسیر در تماس است.


این نوشته ای از یک فرد خیلی معمولی درباره ی مسیری که باید طی میکرده است. مسیری که شاید بتوان آنرا به عنوان اپیدمی ملی یاد کرد؛ نوعی اپیدمی که با نیمی از جامعه سر و کار دارد و در یک سن خاص آنها را درگیر خود می سازد. چیزی شبیه به علائم بلوغ جسمی در نوجوانی و بلوغ روحی بعد از آن که جزئی از مسیر زندگی به شمار میرود.

با خوب یا بد بودنش کاری ندارم، توصیه یا منعش نمیکنم! حتی توان تعریف کردنش را هم ندارم چون من جزئی از یک کل بودم و درک کلیّت آن منوط به گرفتن سیگما(∑) از تجربیات تمام افرادی که از این مسیر گذر کرده اند میباشد.

معادل ۵۳۹ روز پیش به نیت عزیمت به دوره خدمت وظیفه ترک دیار گفتم و امروز خاتمه اش دادم، اگر دربارۀ احوال قبل از آن بگویم که: "پادشاه حکومتی بودم و ملکه و درباریان خویش را داشتم و اکنون همه آنها و تاج و تخت را باخته ام" واقعاً حقیقت را پایمال کرده ام. اما این را خوب قبول دارم که از خودِ واقعی و ایده آل که از خویش توقع داشتم بسیار دور_____________________________افتاده ام.

از انصاف به دور است که فقط به جنبه های منفی ماجرا نگاه کرد؛ حتی اگر زشتی ها نتواند زیبایی را در خود نمایان کند اما الحق که به آن معنا میدهد، خدمت هم از این قاعده مستثنا نیست و میتوان درس های زیادی از آن برگرفت؛ البته اگر واقعا به دنبال درس گرفتن باشید، نه اینکه کنترل را بزنید روی دور تند X360 و تمام دو سال را در دو روز بگذرانید؛ این چنین کردن منطقی نیست.

خلاصه اینکه خود را به مثابۀ اصحاب کهف میبینم که که کارهای عقب افتاده زیادی را در کوله بار جمع کرده ام و مدیریتی در سطوح عالی را می طلبد.

ومن الله توفیق. یه آدم خیلی معمولی/

سربازیدید منطقی
مبهوت قوانین نانوشته دست خط بشر و عدم توزیع عادلانه انسانیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید