
از نخستین روزهای پیدایش بشر تا امروز، انسانها برای بقا، زندگی و رشد، همواره نیازمند اکتشافات و اختراعات پیدرپی بودهاند. اگرچه شیوهی زندگی در طول تاریخ، با انقلابهای صنعتی و فرهنگی متعدد دستخوش تغییرات گستردهای شده، اما آنچه در مسیر پیشرفت انسانها نقش اساسی ایفا کرده، الگوگیری درست و آگاهانه از افراد موفق است.
برای مثال، بسیاری از افرادی که به حوزهی اقتصاد علاقهمندند، معمولاً مسیر زندگی و موفقیت شخصیتهایی مانند بیل گیتس را دنبال میکنند. اگر همین امروز سری به صفحات مجازی بزنید، با حجم زیادی از جملات الهامبخش از زبان افراد موفق مواجه خواهید شد. طبیعیست که در دنیای موسیقی نیز چنین الگوبرداریهایی وجود داشته باشد و هنرجویان موسیقی سعی کنند مسیر موفقیت موزیسینهای بزرگ را دنبال کنند.
با این حال، این روند الگوگیری تنها زمانی مفید و زیباست که خلاقیت و نوآوری که اساسیترین عامل موفقیت است تحتالشعاع آن قرار نگیرد. نباید اجازه داد اولویتها جابهجا شوند یا تقلید جای ابتکار را بگیرد.
در حال حاضر، معیار موفقیت یک آرتیست در فضای موسیقی بیشتر به تعداد فالوئرها، تبلیغات در شبکههای اجتماعی و پر کردن سالنهای کنسرت محدود شده است. این امر یکی از دلایل اصلی کپیبرداری و تکرار آثار هنریست. با این حال، موضوع به همین جا ختم نمیشود؛ بلکه عوامل دیگری نیز در این مسیر نقش دارند که نادیده گرفتن آنها باعث سادهنگری به مسئله میشود.
در سالهای اخیر، شاهد واکنشهای تند و گاه غیرمنصفانهی مخاطبان موسیقی بودهایم؛ واکنشهایی که همچنان آثار و تبعاتشان قابل مشاهده است. خوانندهها از فعالیت در سبک مورد علاقهی خود هراس دارند، زیرا کافیست کمی از چارچوب مورد انتظار مخاطب فاصله بگیرند تا با موجی از تخریب و ریزش طرفداران روبهرو شوند.
برای مثال، در زمانیکه قطعهی قاتل از رضا صادقی که منتشر شد، با وجود کیفیت فنی بالا و تأثیرگذاری عاطفیاش، با نقدهایی سنگین مواجه شد. اما سوال اینجاست ، رضا صادقی امروز چه می کند ؟ آیا این نشان نمیدهد که گاه خودِ مخاطب، دست و پای هنرمند را برای خلق نوآوری میبندد؟ شاید این موضوع نتواند به تنهایی توجیهی برای همهی مشکلات باشد، اما اگر به آمار و وضعیت کلی موسیقی کشور نگاه کنیم، متوجه میشویم که چنین روندی برای آیندهی موسیقی میتواند خطرناک باشد.
در چنین شرایطی، تهیهکنندگان که عمدتاً قاتلان خلاقیت هستند ، تنها بازیگران این میدان پوچ تلقی میشوند. با گسترش باندهای تبلیغاتی در بازار موسیقی، تنها راه «شنیده شدن» برای بسیاری از هنرمندان، حرکت در مسیر تکرار و کلیشه است. این روزها، صدای تبلیغات با ارقام عجیب و غریب، بلندتر از صدای خودِ خوانندههاست. بارها دیده شده افرادی که کوچکترین استعداد موسیقایی ندارند، به یکباره صاحب استودیو و برگزارکنندهی کنسرت میشوند؛ در حالیکه هنرمندان بااستعداد واقعی، همچنان در سکوت باقی ماندهاند.
یکی از مشکلات رایج ما چه در زندگی شخصی و چه در عرصهی هنر تصمیمگیریهای کورکورانه است. اگر اطراف خود را نگاه کنید، چند درصد از اطرافیانتان مسیر زندگی متفاوتی دارند؟ حتی با خوشبینانهترین نگاه، این درصد بسیار پایین است. در موسیقی نیز چنین است؛ چند درصد از خوانندگان پاپ، صدایی متفاوت یا سبکی نو دارند؟ چرا پس از ورود متفاوت شادمهر عقیلی به موسیقی در دههی هشتاد، شاهد ظهور صداهایی با رنگ و لحن مشابه او بودیم؟ چرا از سال ۱۳۹۵ به بعد، اکثر قطعات شاد و ریتمیک به سمت فرمولهای یکسان و قابل پیشبینی رفتند؟ پاسخ روشن است: خواننده برای مشهور شدن، بهجای خلاقیت، به تکرار و تقلید روی میآورد.
در پایان، هرچند دلایل مختلفی برای وضعیت کنونی موسیقی میتوان برشمرد، اما ریشهی اصلی همهی آنها در یک عامل نهفته است: غلبهی تجارت بر هنر.