سلام به دوستانی که ویرگول من میخونن تمام حرفای این پست دلی هستش....
بعد از مدتها کارکردن توی یه مجموعه پر انرژی ،یه محیطی که هرآدمی رو که نگاه میکردی دنبال پیشرفت بود جایی که وقتی آدماشو میدیدی تازه خستگیت در میرفت، میرفتی توی حیاط پر از درختش تازه میفهمیدی زندگی جریان داره... حالا اومدم یه جایی که اصلا نمیدونم کجاس اصلا نمیدونم راهم درست انتخاب کردم یا نه؟؟
آدمایی با نگاه های سنگین با بی حوصلگیهای زیاد خواب آلود که وقتی تورو میبینن تازه انگار بیشتر میخوان مشکلات زندگیشون سره تو خالی کنن...
آدمای خسته و ناامید با کارهای روتین روزمره شاید منم اگه بیشتر بمونم مثل اینا عادت کنم به یه کاری رو هر روز انجام دادن ولی نه من همچین آدمی نیستم، من آدم یجا موندن بند شدن نیستم باید یه کاری بکنم باید حول محور خودم تغیر بدم من واسه تغیر و مدیریت شرایط بهران ساخته شدم.
اولش که داشتم این ویرگول مینوشتم خیلی حس ناامیدی داشتم ولی الان ولی الان دیگه نه با خودم فکر کردم که خودم باید پله های پیشرفت رو تو هر مجموعه واسه خودم بچینم
ما که اومدیم تا اینجا بریم تو دل بقیش ببینیم چی میشه من همیشه عاشق چالشهای سخت بودم هستم
اهل نسیت نیستم و خوشم نمیاد ولی توسیه من اینه به حرف هیچ آدمی گوش نکنید برین توی اون مسیری که دلتون میخواد و نزارین کسی آرزوی قلبیتون رو ازتون یگیره همیشه بگو من میتونم و قطعا میتونی :)