به شکلی غریزی؛ انسان وابستگی به محل تولد خود را همواره در ذهن خود دارد, زبان مادری برایش قابل درک تر از همه چیز و طعم غذای محلی اش و بازی های کودکانه در کوچه های محل زندگی اش یک لبخندو یک خاطره دوست داشتنی است. اما همه چیز زندگی این چیزها نیست و انسان در ابعاد عاطفی و ذهنی و اجتماعی هم به رشد نیاز دارد و درصد بالایی از رشد انسان نه بر اساس توان خود و تلاش اش( که البته سهم خود را دارد) ؛ بلکه بر اساس شانس ؛ وضعیت خانوادگی و شاید مهمتر از همه وضعیت اجتماعی کشور محل زندگی اوست. حتی اگر رشد را هم در نظر نگیریم بسیاری از انسان ها صرفا به دنبال آرامش در زندگی شخصی خود هستند و صرف داشتن یک محیط آرام برای آنها کافیست. اما این مساله دراینجاست که تعداد کشورهایی که شرایط مساعد تری را برای شهروندان خود دارند خیلی زیاد نیست و متاسفانه در برخی از مناطق جهان ؛ جنگ و خونریزی و دیکتاتوری و فقر و نابرابری به شکلی خشن وجود داردکه در اینجا گزینه مهاجرت برای حل این مشکل در پیش بسیاری از مردم قرار می گیرد.تعدادی از این مهاجران در تیم های ورزشی کشورهای مقصد به مدال می رسند؛ برای انها افتخارت هنری و علمی و فر هنگی کسب می کنند و در نهایت خود را جزیی از کشور جدید می بینند؛ اما این پدیده با وجود گستردگی بالا در دنیا ولی هنوز زیر یک پرسش قرار دارد؟ وطن کجاست؟
جاییکه در آن دنیا آمده ای یا جاییکه درآن به تو فرصت رشد می دهد؟ شعرهای وطن پرستانه و ترانه های عاشقانه برای وطن همیشه هست و خواهد بود. وابستگی های روحی و روانی همیشه هست اما نکته پنهان در اینجاست که وطن کجاست؟ کدامیک برای شخص مهاجر دارای ارزش ذهنی بالایی است. جاییکه هنوز طعم لذت بخش غذایش برایت عامل لبخند است و دلت هنوز برای خاک و هوای کوچه اش تنگ می شود و یا جاییکه در آن زندگی می کنی و به تو آرامش داده است . وطنی که اگر در آن می ماندی شاید هرگز به آرامش ذهنی و رشد فردی نمی رسیدی یا جاییکه برایت هضم بسیاری از مسایل اش با دشواری صورت می گیرد. وطن کجاست؟