ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی / صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
حل مساله فرایندی است که برای رسیدن وضعیت موجود (مشکل) تا وضعیت مطلوب باید آن را طی نمود.
حتما می دانید که طی نمودن هر راهی سختی و دشواری های خود را دارد.
به عبارتی تا گل نسوزد گلاب نمی شود.
مشکل، عارضه سرگردان است و صاحب ندارد!
مساله، مشکلی است که شناسایی و فرموله شده است و برای حل کردن، صاحب فرایند دارد.
کاربرد حل مساله چیست؟
حل مساله ابزاری است که به دانایی نیاز دارد. تا مسلح به ابزار دانایی نباشید قطعا مساله ای حل نخواهد شد.
شخصی به ابزار دانایی مسلح است که از پی و ریشه به سه مولفه تسلط داشته باشد:
1- نگرش حل مساله را داشته باشد. یعنی دغدغه وی واقعا حل مساله باشد نه تمایلات شخصی مانند زر، زور و قدرت!
2- دانش مربوط را داشته باشد. یعنی هم تحصیل تخصصی کرده باشد و هم تجربه تخصصی داشته باشد.
3- توانایی به کار گیری دانش مربوط را داشته و آن را به نسل آینده انتقال دهد و از خود عملکرد برجا گذاشته باشد.
از قدیم گفتن کار را به کاردان بسپارید
و
از کوزه همان تراود که در اوست
موشی از سوراخ دیوار کشاورز را دید که بسته ای را باز می کند. متوجه شد آن بسته تله موش است! ترس وجودش را فرا گرفت. به سمت مزرعه رفت و فریاد زد: تله موش تو خانه است!
مرغ قدقد کرد و پنجهای به زمین کشید و گفت: بیچاره، این تویی که باید نگران باشی، این مشکل هیچ ربطی به من ندارد، من که توی تله نمیافتم.
موش رو به گوسفند کرد و گفت: تله موش تو خانه است. گوسفند از سر همدردی گفت: واقعاً متأسفم. اما کاری به جز دعا از دست من بر نمیآید. مطمئن باشید که در دعاهام شما را فراموش نخواهم کرد.
موش سراغ گاو رفت، او در پاسخ گفت: به نظرت خطری من را تهدید میکند؟
موش سرافکنده و غمگین به سوراخ برگشت تا در خلوت خود با تله موش کشاورز روبرو شود.
همان شب صدایی در خانه به گوش رسید، همسر کشاورز با عجله بیرون آمد تا ببیند چه چیزی به تله افتاده است؟ اتاق تاریک بود او ندید چه چیزی به تله افتاده، از قضا ماری سمی بود که دمش در تله گیر کرده بود. مار همسر کشاورز را گزید. کشاورز بیدرنگ او را به درمانگاه برد. وقتی به خانه برگشت تب داشت. دوای تب سوپ جوجه تازه است.
از این رو کشاورز چاقویش را برداشت و به حیاط رفت تا مرغ را سربرید و سوپ تهیه کرد.
بیماری همسرش بهبود نیافت. دوستان و خویشاوندان مدام به عیادت او میآمدند. کشاورز برای تهیه غذای آنها گوسفند را هم کشت.
همسر کشاورز مرد. افراد بسیاری برای مراسم خاکسپاری او آمدند. کشاورز برای تدارک غذای آنها گاو را هم سر برید.