بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
...
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول / آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عام / مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما گفت / آن که یافت می نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد / کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
...
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد / کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد / یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
می گوید آن رباب که مردم ز انتظار / دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی ست / وان لطف های زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف / زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق / من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
مولانا