باور داشتن به قصد و مراد پاک و رفتار سایرین را اعتماد گویند.
اعتماد پایه و اساس هر گونه ارتباط و مراوده اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، احساسی، تجاری و ... برای هر انسانی می باشد.
همه ی انسان هایی که به حداقل بلوغ فکری رسیدند، اعتماد و بی اعتمادی را در مراودات خود درک کردند و این موضوع در سطح ملی و بین المللی نیز جاری است و رواج دارد.
به نقل از رئیس سازمان ثبت احوال کشور، جمعیت داخل کشور ۸۳ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر است و با احتساب خارج از کشور جمعیت ایرانیان حدود ۸۷ میلیون ۵۰۰ هزار نفر برآورد میشود. ۸ بهمن ۱۴۰۲
1- ملتی که جمعیت آن نزدیک به 88 میلیون نفراست.
2- از بین 80 نفر مشارکت جو برای احراز این پست سازمانی، تعداد 6 نفر مورد قبول واقع شدند.
3- مطلوب است حل مساله:
هر ایرانی در ارتباط و مراودات خود چقدر مورد اعتماد است؟
پاسخ مساله را برای ما ارسال نمایید تا ما نیز به درک این موضوع واقف شویم.
یادآوری- مطرح کردن سایر کشور ها که دو یا چند نفر برای این گونه موارد انتخاب می شوند، تشبیه و قیاس منطقی نمی باشد. آنها با سازو کار دیگری کار می کنند، زیرا هم قدرت حکمرانی و کارفرمایی دارند، هم قصد و نیت پاسخگویی! مثلا:
مردم کره جنوبی رئیس جمهور را بخاطر فساد مالی و بکارگیری دوست دوران دانشگاهی خود به عنوان مشاور، عزل و به 17 سال زندان محکوم نمودند (پارک گئون های را جستجو کنید).
یا مردم ایتالیا نخست وزیر خود را بخاطر طراحی شبکهای از روسپیها و فساد مالی، عزل و به 6 سال زندان و به کار اجباری محکوم کردند (سیلویو برلوسکنی را جستجو کنید).
اعتماد چیست و ایرانیان چگونه در جامعه ای که زندگی می کنند باید آن را بدست آورند؟
یکی از بندگان عمرو لیث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند.
بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست / بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
اما به موجب آن که پرورده نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا به حق کشته باشی.
ملک را خنده گرفت. وزیر را گفت: چه مصلحت میبینی؟
وزیر گفت: ای خداوند جهان! از بهر خدای این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قول حکما معتبر که گفتهاند:
چو کردی با کلوخ انداز پیکار / سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن / چنین دان کاندر آماجش نشستی