ویرگول
ورودثبت نام
رضا قاسمی لسکوکلایه
رضا قاسمی لسکوکلایه
رضا قاسمی لسکوکلایه
رضا قاسمی لسکوکلایه
خواندن ۵ دقیقه·۱۶ روز پیش

گواهینامه یا مسئولیت اجتماعی

سال های خیلی دور یکی از دوستانم رخدادی را برای گرفتن گواهینامه برایم تعریف کرد که بازگو می کنم. آن موقع گرفتن گواهینامه مانند الان آسان نبود، چه از نظر مدارک و مستندات، چه از نظر تعداد خودروی در دسترس، چه دسیپلین آزمون گیرندگان و غیره. از منظر زمانی نیز در صورت مردود شدن باید سه ماه در نوبت آزمون مجدد قرار می گرفتند.

زمانی که سال آخر دبیرستان بود از مدرسه گواهی اشتغال به تحصیل گرفت و در آزمون آیین نامه شرکت نمود و 45 سوال آیین نامه را درست پاسخ داد و مورد تحسین افسر آزمون قرار گرفت.

بعد از اتمام آزمون آیین نامه، گفتند بیرون منتظر آزمون شهری باشید.

برای آزمون شهری، بعد از چند سری سوار و پیاده شدن نوآموزان در پیکان یاسی رنگ سوار شد و به علت جا نرفتن دنده به اصطلاح آب هویج گیری، افسر آزمون گفتند پیاده شو، بنده خدا همان اول کار خورد توبرجکش و کارتکس را گرفت رفت برای سه ماه آینده برایش تاریخ زده بود!

سه ماه گذشت و این دفعه صبح زود برای آزمون شهری جلوی ایستگاه آزمون حاضر شد. در آن محل یک آموزشگاه رانندگی بود که به نام آقا خلیل معروف بود، آقا خلیل قبل از آزمون ، اطراف نوآموزان دور-دور می زد و هر دوری را برای نوآموزن با قیمت بسیار بالاتر از قیمت تعرفه حساب می کرد و بچه ها بخاطر استرس آزمون و مرور آخرین آموخته ها به ناچار جیب آقا خلیل پُر می کردند.

خلاصه اینکه با هزاران ماجرا، دوران دبیرستان تمام شد،  دوست ما دانشگاه قبول شد و با مدرک مهندسی فارغ التحصیل شد، مشغول کار شد، تا اینکه به خودش اومد دید خودرویی زیر پا ندارد و پیشنیاز داشتن خودرو، داشتن گواهینامه است که هفت سال از قبولی آیین نامه آن می گذشت.

رفت سراغ مدارک قدیمی، کارتکس هفت سال پیش پیدا کرد و یک روز به مرکز برگزاری آزمون رانندگی مراجعه نمود و نوبت زدن سه ماه آینده برای آزمون شهری مراجعه کند.

سه ماه بعد روز موعد فرا رسید. صبح زود بیدار شد و مدارک را برداشت و به سمت محل آزمون رانندگی به راه افتاد. محل سکونتش تا محل آزمون حدود 20 کیلومتر فاصله داشت و از جاده بین شهری گذر می کرد. سوار خودروهای خطی شد و راه افتادند. چند کیلومتری راه نرفته بودند که دیدند وسط جاده یک نفر موتور سوار با زخم و خونریزی زیاد افتاده و به شدت «خُر- خُر» می کند. عبوری ها یکی یکی حاشیه جاده توقف می کردند و پیاده می شدند و همه تقریبا تماشاچی بودند.

به دو دلیل کسی کاری انجام نمی داد، اول به دلیل نبودن وسایل ارتباطی مانند موبایل که توسط آن اورژانس را خبر می دادند و دلیل دوم، هر کسی مصدوم تصادفی را به مراکز درمانی می رساند به سختی باید اثبات می کرد که فقط مامور حمل مصدوم بوده است و نقشی در تصادفات ندارد و عمدتا هم موفق نمی شد و مقصر شناخته می شد! به این دو دلیل بود که عمدتا مردم به عنوان تماشا توقف می کردند و هیچکدام کاری انجام نمی دادند.

دوست ما بنده خدا با دیدن وضعیت وخیم مصدوم بسیار منقلب شد و از اینکه کسی اقدامی نمی کند بیسار ناراحت شد.

ناخود آگاه با صدای بلندی گفت: یکنفر وسیله بیاره این بنده خدا را برسونیم مرکز درمانی!

هیچکس جواب نداد.

دو باره گفت: وسیله بیارید، هرکس چیزی گفت مسئولیت به گردن من.

باز هم کسی پاسخ نداد.

دید اینجوری کار پیش نمی رود. از کنار مصدوم بلند شد و دوان دوان رفت سمت یکی از راننده های خطی که می شناخت و یقه اش رو گرفت، گفت روشن کن این بنده خدا را برسونیم. راننده خطی بنده خدا گیر افتاده بود و با «مِن و مِن» گفت آخه اونجا منو بازداشت می کنند.

دوست من گفت: نگران نباش مصدوم را که پیاده کردیم تو برو پی کارت، هم چیز گردن من!

خلاصه کلی حاشیه، با کمک مردم مصدوم را سوار صندلی عقب پیکان خطی کردند و پس از حدود 15 دقیقه به مرکز درمانی رسیدند. اورژانس آمد و مصدوم را به داخل بردند. متاسفانه به علت سردی هوا و لخته شدن خون در ناحیه حلق، جوان موتور سوار به دیار باقی شتافت و پس از برگزاری تشریفات اداری دوست ما به عنوان شاهد صورتجلسه را امضا نمود و به پزشک شیفت گفت که من فلانی هستم و اکنون باید برای آزمون رانندگی حاضر باشم، بعد از آزمون برمی گردم.

سریع با تاکسی خود را به محل آزمون رانندگی رساند. فقط سه نفر دیگر باقی مانده بودند تا امتحانات آن روز تمام شود و گرنه باید می رفت در نوبت برای سه ماه آینده !!!

افسر آزمون با خودروی خالی رسید، دوست من که در حال و هوای موتور سوار فوت شده بود، نفر اول نشست پشت فرمان.

افسر آزمون دستور حرکت داد، تعویض دنده، سنگ چین، دور میدان، سربالایی، پارک دوبل و هر چیزی که در آزمون لازم بود را از دوست ما امتحان گرفت. چون بنده خدا در حال و هوای امتحان و ترس و استرس از افسر آزمون نبود تمامی مراحل را به خوبی انجام داد و افسر آزمون دستور پیاده شدن داد. بنده خدا چون از حادثه چند ساعت قبل بسیار ناراحت بود، دست دراز کرد که کارتکس خود را بگیرد، درآن زمان افسر آزمون کارتکس مردودی ها را پس می داد و قبولی ها را برای صدور گواهینامه نزد خود نگه می داشت.

افسر آزمون لبخند زد و گفت: هفته آینده مراجعه کنید و گواهینامه خود را بگیرید.

بنده خدا نفهمید چه شد و چطور این آزمونی که هفت سال در فراز و نشیب های متعددی قرار داشت و گفتن همه ی ماجرا و درگیری های آن در این داستانک نمی گنجد، به سرانجام رسید.

نتیجه گیری

وقتی هدف خدمات رسانی به مخلوقات باشد، خود واقعی انسان از یاد می رود و نتیجه آن می شود که کائنات همراهی می کنند تا گره ها باز و کارها انجام شود.

دنده عقب با اتو ابزار
۶
۰
رضا قاسمی لسکوکلایه
رضا قاسمی لسکوکلایه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید