کلید واژه هایی که حداقل دو سه سال است سرچ می کنم.
گذشته تلخ
فراموشی گذشته
راهکارهای فراموشی گذشته
و واژه هایی این چنین!
اما چرا من در دو سه سال گذشته دست به سرچ چنین وازه هایی زدم و چه عاملی باعث شد انگیزه نوشتن این مقاله را پیدا کنم (مقاله ای که ممکن است نگارش، ویرایش و بهبود آن ماه ها طول بکشد)
ماجرا مربوط می شود به زمانی که من در یک مجموعه فعالیت می کردم که در نهایت با مدیر مجموعه به مشکل خوردیم و پایان تلخی رقم خورد و مدت ها با ان موضوع درگیر بودم البته بعد دو سال کیلومترها رنج سفر را به جان خریدم و برای دیدار با مدیر مجموعه رفتم با اینکه در ظاهر جلسه خوب پیش رفت ولی بعدها فهمیدم مدیر مجموعه با دروغ و فرافکنی سعی کرد از زیر بار پاسخگویی و احقاق حق در برود.
اعتراف می کنم نه مشاور هستم و نه روانشناس و صلاحیت علمی لازم را در مورد زمینه روانشناسی رهایی از گذشته ندارم اما خودم را شایسته نوشتن در این مورد می دانم تا تجربیات و درس هایم را منتقل کنم به مطالبی که در ادامه می نویسم صرفا به عنوان یک تجربه شخصی نگاه کنید که ممکن است کاملا دقیق هم نباشند.
تفاوت بین علم و تجربه در این است که علم ناشی از پژوهش و تحقیق علمی در یک نمونه آماری بالا است ولی تجربه فردی چندان قابل اتکا و استناد نیست و شنیدن تجارب دیگران گرچه خوب و مفید است ولی در اغلب موارد در حد یک خاطره شخصی می تواند مفید باشد چرا که هر کس نسخه خاص خودش را در این دنیا دارد و راهکاری که برای من مفید بوده است ممکن است برای شما مفید نباشد.
امیدوار هستم که توانسته باشم منظورم را در قالب دو پاراگراف قبلی به شما رسانده باشم پس به مطالبی که در ادامه می آید به دیدگاه حرف های علمی و مستدل نگاه نکنید گرچه در برخی از موارد به دیدگاه های علمی هم اشاره کرده ام.
اما بهتر است کم کم وارد اصل موضوع شوم "چطور گذشته را رها کنیم؟"
شاید با لطف سئوی گوگل و عنایت موتورهای جستجو زمانی در گوشه ای از این کره خاکی کسی گذرش به این نوشته افتاد و با مطالعه آن توانست یک جمله هر چند کوتاه و مفید یاد بگیرد همین برای من و رسالتی که از نوشتن این نوشته دارم دارم کفایت می کند.
و یک تقاضا هم از شما دوست عزیز دارم اگر در حال خواندن این مقاله هستید در پایان مقاله اگر نظر و تجربه ای دارید که می تواند برای دیگران مفید باشد حتما در قسمت کامنت ها آن را بنویسید تا در متن اصلی مقاله هم به اسم خودتان آورده شود.
احساس می کنم ما انسانها یک مساله بزرگ داریم و همین مساله انرژی و توان ما را تا حد زیادی می گیرد.
حال آن مساله چیست؟
غیرعادی کردن موارد عادی برای روح و روان و ذهن
اگر بخواهم کمی جمله بالا را سبک تر کنم باید بگویم بسیاری از موارد در زندگی به صورت طبیعی و عادی وجود دارند داغ عزیزان، بیماری، شکست عشقی، طلاق، ورشکستگی، قبول نشدن در رشته مورد علاقه، از دست دادن شغل، بی پولی، بیکاری و اگر بخواهم ادامه دهم، می شود یک لیست بلند بالا
این اتفاقات در زندگی هر کسی می افتد بدترین اتفاقی را که در زندگی تان افتاده را به یاد بیاورید قطعا ده مرتبه بدتر از آن برای هزاران نفر در این کره خاکی افتاده.
شاید بگویییم نه، اتفاقی که برای من پیش آمد خیلی بد و دردناک بوده و قطعا هیچکس آن حجم از درد و رنج را تجربه نکرده است به لحاظ علمی ذهن ما انسانها خطاهای شناختی زیادی دارد و یکی از آن خطاها فاجعه سازی است هزاران هزار نفر هستند که هر روز این جمله را با زبان ها و لهجه های مختلف می گویند "چرا من!"
شکست عادی ترین پدیده ای است که در زندگی همه پیش می آید و همه بدون استثنا ناچار از آن هستند.
چینش مربع های سیاه و سفید در کنار هم موجب ایجاد صفحه ای می شود که چندین قرن است تبدیل به یک بازی و ورزش ذهنی بین المللی شده است اگر قرار بود هیچ گونه سیاهی نباشد صفحه شطرنج و مهره های آن هیچ وقت معنا پیدا نمی کردند
قاعده اول: سیاهی های زندگی را در کنار سفیدی های آن بپذیرید تا زندگی و کارهایتان مفهوم پیدا کند.
ضرب المثلی هست می می گوید علاج واقعه را باید قبل از وقوع کرد.
می خواهم کمی ریشه ای تر به این مساله بپردازم
اول اجازه بدهید در مورد خود مساله کمی بیشتر توضیح دهم.
موقعیتی پیش می آید یا اتفاقی رخ می دهد این وسط یک فرد دیگر هم وجود دارد برادر، خواهر، دوست دختر، دوست پسر، نامزد، همکار، رئیس و خلاصه هرکسی می تواند در این اتفاق و در آن موقعیت باشد.
تعارض ایجاد می شود حال اگر از قبل همه چیز حساب شده باشد و طرفین هم مهارت ارتباطی و مدیریت تعارض داشته باشند آن موقعیت ختم بخیر می شود اما همیشه این اتفاق نمی افتد مسائلی آن وسط هضم نشده و حل نشده باقی می مانند همین موضوع موجب رنجش و کدورت می شود به دنبال آن فرد گفتگوهای ذهنی فرد شروع می شود.
چرا تو اون موقعیت فلان کار را نکردم؟
چرا وقتی فلان حرف را زد من جوابش را ندادم؟
چرا باید این کار را با من انجام می داد مگر من چه بدی به او کرده بودم؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟ و هزاران چرای دیگر در ذهن ما رژه می روند...... طبل بزرگ زیر پای چپ
اولین چیزی که باید یاد بگیریم این است که واقعا بدانیم روی چه چیزهایی کنترل داریم و روی چه چیزهایی کنترل نداریم. گاهی اوقات ما می خواهیم روی چیزهایی کنترل داشته باشیم که تحت کنترل ما نیستند و از چیزهایی که می توانیم روی آن ها اثر گذار باشیم و کنترل شان کنیم غافل هستیم.
اطلاع نگاشت [اینفوگرافی] بالا به خوبی نشان می دهد که چه چیزهایی تحت کنترل ما هست و تمرکزمان را باید روی چه چیزهایی بگذاریم.
افکار دیگران در حیطه کنترل ما نیست یکی از بزرگترین مشکلات ما این است که افکار دیگران را در مورد خودمان تحلیل می کنیم باید این سوال را از خود بپرسیم که آیا واقعا اهمیتی دارد که دیگران در مورد ما چه فکری می کنند؟ جایی خواندم که نوشته بود "مردم برای سردرد خود بیشتر از خبر مرگ ما اهمیت می دهند" درست که این حرف بر مبنای یک تحقیق علمی نیست اما اگر کمی فکر کنیم این جمله را تصدیق خواهیم کرد.
حال دوباره این سوال را از خود بپرسیم که آیا مهم است دیگران در مورد ما چه فکری می کنند؟
آیا مهم است دیگران چه نظری درباره من دارند؟
خیلی وقت ها که با دیگران صحبت می کنم با چند جمله قلمبه و سلمه می خواهند صورت مساله را پاک کنند.
حرف هایی مثل این "کانسپت فرهنگی ما همین است پس نمی توانیم در کالچر ایران به حرف و نظر دیگران در مورد خودمان بی اعتنا باشیم" خب نباشید!!!
بیاییم یک بار برای همیشه تکلیف یک چیز را با هم مشخص کنیم.
ما به این دنیا آمده ایم که برای دیگران زندگی کنیم یا برای خودمان؟ جواب این سوال هر چه باشد انتخاب ماست.
جالب است بدانید که بسیاری از افراد روی همین کره خاکی برای دیگران زندگی می کنند.
همین افراد چیزهایی را می خرند که هیچگاه نیاز نخواهند داشت.
کارهایی می کنند که مطابق با علاقه شان نیست.
برای تایید دیگران به دانشگاه می روند در حالی که می دانند مسیرشان جای دیگری است.
هرچه باشد انتخاب است و این انتخاب های ما هستند که سرنوشت و آینده ما را شکل می دهند.
گذشته هم جزو مواردی است که در کنترل شما نیست پس زمان و انرژی خود برای کنترل و تغییر آن هدر ندهید.
اما بپردازیم به موارد زیبایی که در کنترل ما هستند.
1- اهداف ما : متاسفانه بسیاری از در بی هدفی مطلق به سر می بریم دقیقا مانند راننده کامیون ها هستیم هر کجا بار بخورد همانجا می رویم (البته با احترام به تمامی رانندگان کامیون این فقط یک استعاره برای درک بهتر مطلب بود) نمی توانیم زندگی مان را با نگرش هر چه بادا باد پیش ببریم.
از امروز سعی کنید با یک برنامه ریزی درست هدفگذاری را یاد بگیرید و روی اهداف خود کار کنید.
2- افکار و اقدامات ما
افکار، رفتار و احساسات ما با هم در ارتباط هستند و خوشبختانه هر سه مورد را می توانیم کنترل کنیم.
در واقع با یک چرخه رو به رو هستین همگی این سه مورد روی همدیگر اثر می گذارند اما شاید بتوان برای قطع چرخه منفی و بهبود چرخه بر روی کنترل افکار کار کرد و با کنترل افکار منفی احساسات را مثبت کرد و همین عامل بر روی رفتار ما هم اثر گذار خواهد بود.
3- نحوه صحبت با خودم
این مورد هم تا حد زیادی به مورد 2 در ارتباط است همه انسانها با خود صحبت می کنند و قطعا رابطه مستقیمی بین افکار، احساسات و گفتگوی درونی افراد وجود دارد پس مراقب گفت گوهای درونی خود باشید و از نشخوار ذهنی منفی بپرهیزید.
شاید بهتر باشد که ریشه ای به این موضوع نگاه کنیم اتفاقی تلخ در گذشته نزدیک یا دور افتاده است و تمام فکر ما درگیر طرف مقابل است احساسات مختلفی را هم در خود ایجاد کرده ایم خشم، نفرت، کینه و ....
اما بهتر است یکبار بیایم و طرف مقابل را کنار بگذاریم و نقش خودمان را هم در آن اتفاق ببینیم اولین با کاملا خودمان را بی گناه خواهیم دانست و نقش قربانی را به خود خواهیم گرفت.
بیایید خودمان با خودمان جلسه ای بگذاریم و خودمان را به مسوولیت پذیری دعوت کنیم و سوالات خوب و موثر از خودمان بپرسیم.
در شکل گیری آن اتفاق من چه نقشی داشتم؟ (در پاسخ دادن عجله نکنید، چند نفس عمیق بکشید و دوباره فکر کنید)
آیا می توانستم یا اصلا قادر بودم که رفتار دیگری در آن شرایط از خودم بروز دهم؟
آیا فکر کردن به آن موضوع یا آن اتفاق تلخ می تواند کمکی به حال یا آینده من بکند؟
آیا میزان تلخی آن اتفاق به همان میزانی است که من فکر می کنم یا از کاه کوهی برای خودم ساخته ام؟
قرار نیست این سوالات به ما کمک کنند تا گذشته تلخ را فراموش کنیم اما می توانند کمی حس مسوولیت پذیری را در ما بیدار کنند.
یکی از مهارت هایی که من همیشه روی آن تاکید می کنم مهارت جرات مندی (جرات ورزی) است ریشه بسیاری از رنجش ها و ناراحتی های ما در این است که به موقع اقدام مناسب را انجام نداده ایم. به موقع حرف هایی را که باید می زدیم نزده ایم چون جرات مندی لازم را نداشته ایم.
اما برگردیم به سوالی که در اول این بخش مطرح کرده ایم.
انتقام بگیریم یا نه؟
انتقام همواره یک واژه منفی بوده است ولی واژه های دیگری معادل آن وجود دارند اگرچه آنها هم پسندیده نیستند اما بار منفی آنها کمتر است واژه ای مثل "قصاص"
بعضی وقت ها کاری که ما می خواهیم انجام بدهیم از جنس انتقام یا قصاص نیست فقط می خواهیم از دید خودمان طرف را گوش مالی بدهیم یا با خودمان می گوییم درسی بهت بدم که مرغان آسمان به حالت گریه کنند.
اما باید به این هم فکر کنیم گوشمالی دادن دیگران یا به قولی ادب کردن دیگران وقت، انرژی و تمرکز ما را از بین می برد و ما را از اهدافی که دور می کند به فرض مثال که توانستیم کار کنیم که مرغان آسمان به حال طرف مقابل گریه کنند در همین زمان باید این سوال را از خودمان بپرسیم این کار چه دستاورد و فایده ای برای ما دارد؟
قاعده دوم: ما مسئول درس دادن و ادب کردن دیگران نیستیم
انتقام همچون حکایت فردی است که اسکناس 1 تومانی اش در تاریکی شی درون جوب افتاده بود و برای کردن آن اسکناس 10 تومانی را آتش زد تا با نور شعله آن اسکناس 1 تومانی را پیدا کند این تمام کاری است که ما در هنگام انتقام می کنیم.
حکایت کوتاهی است که نوشتن ان از طرف من و خواندن آن از طرف شما می تواند به درک موضوع کمک کند.
کشاورزی متوجه شد هر روز یکی از مرغ هایش ناپدید می شود تا اینکه متوجه شد هر روز روباهی به محل مرغ و خروس ها می آید و یکی از مرغ ها را با خود می برد.
کشاورز تصمیم گرفت درسی به روباه بدهد که دیگر به فکر آمدن به سمت مزرعه او نکند برای همین دامی برای روباه پهن کرد و روباه را به دام انداخت علی رغم مخالفت دوستان کشاورز تصمیم گرفت دم روباه آتش بزند.
بعد اینکه دم روباه را آتش کشید روباه به سمت گندم زار فرار کرد و کل گندم زار به آتش کشیده شد و کشاورز شاهد سوخته شدن تلاش چند ماهه خود بود.
بنابراین به عنوان یک دوست به شما توصیه می کنم اگر به فکر انتقام هستید به تمامی ابعاد آن فکر کنید
واژه آدم های سمی را برای اولین بار دکتر ویلیام گلاس مطرح کرد چه بخواهیم و چه نخواهیم مسبب بخش عمده ای از رنجش ها و نقاط تلخ زندگی گذشته ما همین آدم های سمی هستند.
آدم های سمی شاخ و دم ندارند حتی عزیزترین کسان ما هم می توانند سمی باشند پدر، مادر، خواهر، برادر
بنابراین باید بتوانیم این افراد را شناسایی کنیم اگر از نزدیکانمان بودند رابط مان را با آنها مدیریت کنیم تا سم های روحی و روانی آنها به ما صدمه نزند و اگر نسبت خویشاوندی با ما ندارند یک بار برای همیشه رها کنیم. چون عمر و منابع ما بسیار محدودتر از آن است که بخواهیم به پای این آدم ها بریزیم.
برای اینکه دیدگاه سیستمی نسبت به اتفاقات تلخ گذشته داشته باشیم باید کمی از بالا به موضوع نگاه کنیم مثل زمانی که سوار یک فضاپیما شده ایم و از فضا به زمین نگاه می کنیم.
اولین سوالی که می توانیم از خودمان بکنیم این است.
آیا در کل آن شخص، آن موقعیت و آن وضعیت مطلوب بوده است؟ فرض کنیم درگیر یک رابطه عاطفی سمی بوده ایم از خودمان بپرسیم آیا ادامه آن رابطه به نفع من بود؟ قطع شدن ان گرچه در ظاهر دردناک بود اما آیا ادامه دادن آن می توانست به رشد و کمال من کمک کند؟
گاهی اوقات رها کردن می تواند مار را سبکبال تر کند موقعیت های جدیدی را پیش روی ما بگذارد.
بهتر است کمی از احساسات فاصله بگیریم و دیدگاه سیستمی به موضوع داشته باشیم.
برای اینکه بتوانم حق مطلب را به خوبی ادا کنم باید کمی در مورد هدفگذاری دوئک و الیوت که یکی از مدل های معروف هدفگذاری است صحبت کنم.
در این مدل 2 نوع از اهداف مطرح می شود نوع اول: اهداف عملکردی نوع دوم: اهداف یادگیری
دوئک و الیوت معتقد هستند عکس العمل و تفسیر ذهنی افراد از شکست در اهداف عملکردی کاملا متفاوت از اهداف یادگیری است.
فرض کنید که می خواهید یک زبان خارجی یادبگیرید.
هدف عملکردی این است که بگوییم من می خواهم فلان زبان را ظرف یک سال مانند زبان مادری بنویسم و صحبت کنم.
هدف یادگیری این است که بگویم از امروز می خواهم روزی نیم ساعت زبان یاد بگیرم.
مطالعات دوئک و الیوت نشان داده است که شکست در اهداف عملکردی مستقیما به شایستگی ها و توانمندی های فرد نسبت داده می شود اما اگر به قصد یادگیری وارد کاری شویم و شکست بخوریم عزت نفس مان خدشه دار نمی شود.
جمله ای منصوب به ادیسون است که می گویند بعد از اینکه هزار بار شکست خورد گفت که من هزاربار شکست نخورده ام من هزار راه یافته ام که می دانم منجر به موفقیت نمی شوند و دیگر دنبال آنها نخواهم رفت
مطالعه این داستان کوتاه می تواند آموزنده باشد.
روزي سوار تاکسي شدم. راننده، مردي آرام به نظر ميرسيد. ناگهان، ماشيني از جاي پارک بيرون زد و ما مجبور شديم ناگهان ترمز کنيم. راننده ديگر شروع به داد زدن کرد. راننده تاکسي اما فقط لبخند زد. کنجکاو شدم و پرسيدم چرا اينقدر آرام هستید؟ او گفت: «بسياري از آدمها مثل کاميونهاي زبالهاند. پر از خشم و ناراحتي. وقتي زبالهدانشان پر ميشود، روي اولين نفري که ميبينند خالياش ميکنند. بهتر است بيتوجه رد شويم.» آن روز، درس بزرگي ياد گرفتم.
[این داستان در سرتاسر وب به شیوه های مختلفی بیان شده یکی از آنها را کپی کردم و جمینای گوگل خواستم تا آن را باز نویسی کند (gemini.google.com)]
ریشه بسیاری از رنجش ها و ناراحتی ما آدم هایی از جنس کامیون زباله هستند بهتر است قبل از اینکه زباله های ذهنی خودشان روی ما خالی نکرده اند از آن ها فاصله بگیریم و دور شویم.
شفافیت دارویی نیست که بتواند گذشته تلخ را شیرین کند اما شفافیت می تواند از یک موضوع جلوگیری کند.
تبدیل شدن اتفاقات و روابط حال در آینده به گذشته تلخ : اگر بخواهم به زبانی ساده بگویم این است که با شفاف بودن از تکرار گذشته تلخ در آینده جلوگیری می کنید
دوستم، برادرم، خواهرم یا یکی از بستگانم از من می خواهد پولی را به او قرض بدهم.
حالت اول این است که من این پول را دارم و با کمال میل و اشتیاق هم می خواهم در اختیار طرف مقابل قرار دهم و اگر هم بد قولی کرد چند روز با تاخیر پس داد یا کلا پس نداد رنجش نمی گیرم تکلیف مشخص است.
مطلبی در این کتاب دیدم که می تواند بسیار کمک کننده باشد هم برای رهایی از بعضی نشخوارهای ذهنی و هم برای اینکه در آینده دچار درگیری با گذشته نشویم.
آشنایی بیشتر با کتاب و نویسنده آن (+)
در این کتاب به 7 موضوعی که شما مسئول آن نیستید پرداخته شده است.
1- شما مسئول شادی دیگران نیستید بگذارید آنها ناراضی باشند - شما مسئول احساسات دیگران نیستید شما مسئول رفتار خودتان هستید.
2- شما مسئول برآورده کردن انتظارات همه نیستید. بگذارید نا امید شوند / انرژی شما محدود است در بسیاری از مواقع بهای برآورده کردن خواسته های دیگران نادیده گرفتن نیازهای خودتان، یا بدتر از آن آسیب زدن به خودتان است.
3- شما مسئول اثبات ارزش خود به دیگران نیستید بگذارید شما را دست کم بگیرند.
4- شما مسئول مدیریت احساسات دیگران نیستید اجازه بدهید دیگران احساسات خود را تجربه کنند و مانع آن نشوید.
5- شما مسئول توضیح دادن انتخاب هایتان به همه نیستید بگذارید گیج شوند.
6 - شما مسئول نجات مردم از مشکلاتشان نیستید. بگذارید از زندگی درس بگیرند
7 - شما مسئول همه کس و همه چیز نیستید بگذارید آنها موجودیت خودشان را داشته باشند
از هدر دادن وقت و انرژی خود برای چیزهایی که نمی توانید کنترل کنید (مثل احساسات، نظرات یا رفتار دیگران) دست بردارید و روی چیزی که می توانید تمرکز کنید یعنی خودتان.
محتوای فارسی را در پیج خانم دکتر زهرا دستوریان دیدم و از آنجا نقل کردم.
نگارش، اصلاح و تکمیل این نوشته ادامه دارد......