لوک خوش شانس یکی از کارکترهای محبوب من در دوران نوجوانی بود که مدام به دنبال دستگیری دالتون ها بود. اما چیزی که همیشه توجه من را جلب می کرد وزنه هایی بود که برپای دالتون ها بسته می شد.
در زندگی واقعی هم وزنه های زیادی به پاهای ما بسته شده است و به نوعی نقش دالتون ها را ایفا می کنیم و در بند و اسارت وزنه های زندگی هستیم برای همین است که هیچ وقت فرصت نمی کنیم لوک خوش شانس باشیم.
یکی از وزنه هایی که به پای خیلی از ما ها بسته شده است، گذشته است. گذشته ای که دیگر هیچ دخل و تصرفی در آن نداریم اما همچون وزنه ای به ما آویزان است و فرصت رها شدن و پرواز را از ما می گیرد.
گذشته و وقایعی که در ان اتفاق افتاده ممکن است بخش اعظمی از ذهن ما را پر کند. فایل های بازی که سالیان سال در ذهن خود تلمبار کرده ایم و هیچگاه نمی خواهیم آنها را در ذهن خودمان حل کنیم و به راه حل های مقطعی اکتفا می کنیم بعضی ها می گویند باید با تکنیک های پاکسازی ذهن، خاطرات گذشته را از ذهنمان پاک کنیم. برخی دیگر هم می گویند باید گذشته را فراموش کنیم و به آینده امیدوار باشیم اما همه اینها فریب هایی بیش نیستند، گذشته همواره با ماست، بخشی از عمر ماست بخشی از زندگی ماست.
به عنوان کسی که مدت ها با این مساله درگیر بودم معتقدم باید گذشته را حل کرد و از گذشته آموخت گذشته بهترین معلم زندگی است. من هم از گذشته اموختم فهمیدم شهامت لازم را نداشته ام فهمیدم که هدفم مشخص نبوده و کاری کردم این بود: تقویت شهامت و مشخص کردن هدف و رسالت زندگی ام.
اما بسیاری از ماها همچنان درگیریم حتی خیلی وقت ها به خود ناسزا می گوییم و خودمان را شماتت می کنیم. برای حل این مساله باید بپذیریم.
که شکست خوردن در گذشته فقط منحصر به ما نبود تقریبا همه افراد در گذشته خود شکست ها و نقاط سیاهی داشته اند ولی نقطه تمایز افراد در این است برخی توانسته اند از آن رها شوند ولی برخی دیگر در آن مانده اند.
شاید بپرسید چگونه باید از گذشته رها شویم؟ چه راهکاری داری نویسنده جان؟
صادقانه بگویم که من روانشناس یا روانپزشک نیستم و فردی هستم مثل شما، که در حال نوشتن تجربیاتم هستم و می خواه شما را آگاه کنم که هرچه زودتر تکلیف گذشته را با خودتان حل کنید ممکن است به روانشناس و مشاور مراجعه کنید و یا ممکن است انتقام بگیرید [که البته توصیه نمی کنم] اما هرکاری می کنید دست بجبانید چون چیزی گرانتر از عمر نداریم.
صفحه زندگی تان را مانند صفحه شطرنج در نظر بگیرید اگر سیاهی های این صفحه نبودند سفیدی ها معنا پیدا نمی کردند.
گذشته یک دانشگاه است، دانشگاهی که هم استادش خودتان هستید و هم دانشجویش خودتان هستید. در این دانشگاه مدرک کاغذی به شما نمی دهند ولی هزینه آن عمرتان است بالاترین شهریه ای که از شما می گیرد.
قصدم از نوشتن فتح بابی در این زمینه بود اگر شما هم تا اینجای مطلب را خوانده اید و می خواهید تجربه تان را در اختیار دوستانتان قرار دهید در کامنت ها منتظرتان هستیم. شاید یک حرف و نکته شما زندگی انسانی را تغییر دهد و از اشتباه انسانی دیگر جلوگیری کند. پس دریغ نکنید.
پی نوشت اول 1402/02/18
اتفاقات تلخ تقریبا در زندگی هر انسانی افتاده است و ناگزیر از آن هستیم می توانیم به قطعیت آن را قاعده دنیا بدانیم گرچه سخنرانان انگیزشی نظر دیگری داشته باشند و بگویند مثبت فکر کنید تا چیزهای مثبت بر سر راهتان قرار بگیرد به عنوان مثال رونالدو که یکی از پولدارترین فوتبالیست های دنیاست را مثال می زنم چندی قبل زندگی نامه این فرد را که مطالعه می کردم فهمیدم کودکی سختی داشته است و پدرش را بر اثر مصرف زیاد مشروبات الکلی از دست داده است و در همین یک سال گذشته هم یکی از فرزندانش را هم موقع تولد از دست داد بنابراین بپذیریم که دنیا تلخی ها و سختی ها خود را دارد ساختار این دنیا اصلا ساختار منصفانه ای نیست همین الان که شما مشغول مطالعه این متن هستید چندین نفر در دنیا در حال جان دادن بر اثر گرسنگی هستند تلخ است اما واقعیت را باید نوشت.