
سرگذشت حماسی Hollow Knight
مقدمه
این است داستان سرزمینی فراموششده، حماسهای از ژرفای تاریکی و سکوت.
سرگذشت Hallownest؛ پادشاهی که در دل زمین برپا شد، به نور خویش بالید و سرانجام در سایههای خویش فرو ریخت.
روایتی از غرور و شکست، از خدایان فراموششده و فرزندانی تهی که برای نجات جهان خلق شدند.
این است قصهای نه از پیروزی، بلکه از فداکاری و تباهی، از نبردی میان نور و تاریکی که سرنوشتش با خون و سکوت نوشته شد.
فصل اول: برآمدن Hallownest
پادشاهی در اعماق زمین سر برآورد؛ Hallownest، شهری که ستونهایش بر استخوان کوهها نهاده شده بود.
پادشاه با قدرت و اراده، قبایل پراکنده را گرد آورد و شعلهی خرد را در دل ظلمت برافروخت.
Hallownest در شکوه غرق شد، اما در پس این فروغ، سایهای کمین کرده بود.
فصل دوم: Radiance، خدای فراموششده
در روزگاران کهن، پرستش مردمان به سوی نوری جاودان بود: Radiance.
اما با برآمدن پادشاه، ایمانها از Radiance برگشتند و خدای نور به فراموشی رانده شد.
از دل این فراموشی، کینه زاده شد؛ و Infection، بیماریای زرد و سوزان، روان و تن مردم را دربر گرفت.
فصل سوم: Vesselها، فرزندان پوچی
پادشاه درمانی سهمگین جست. در ژرفترین دخمه، Abyss، او موجوداتی تهی آفرید: Vesselها.
بینام، بیچهره، و بیاحساس؛ زندانهایی زنده برای دربند کشیدن Infection.
از میان هزاران شکستخورده، یکی برگزیده شد: Hollow Knight.
او در Black Egg Temple محبوس شد تا Radiance را در وجود خویش نگه دارد.
اما حتی در تهیترین پوسته، جرقهای از احساس باقی ماند؛ و همین کافی بود تا قربانیِ جاودان به بند کشیدن کامل نتواند.
فصل چهارم: ویرانههای Hallownest
با گذشت زمان، Infection دوباره زبانه کشید.
Hallownest به گوری خاموش بدل شد، جایی که پژواک مرگ در Forgotten Crossroads میپیچید، باران جاوید در City of Tears فرو میریخت، و تاریکی بیانتها در Deepnest میخزید.
حیات به جنون بدل گشت، و شکوه به ویرانی.
فصل پنجم: سه نگهبان جاوید
برای استواری زندان Radiance، سه تن جان خویش را در خواب جاودانه فدا کردند:
• Monomon the Teacher، دانای خاموش.
• Lurien the Watcher, دیدهبان برجها.
• Herrah the Beast، ملکهای که فرزند خویش را قربانی پیمان کرد.
این سه، Dreamers، مهرهای سرنوشت بودند.
فصل ششم: Abyss، گورستان فراموشی
در اعماق Abyss، هزاران Vessel شکستخورده بر زمین افتاده بودند؛ پیکرهایی خاموش، فریادهایی فروخورده.
در آنجا حقیقت آشکار شد: Hollow Knight تنها یکی از بیشمار قربانیان بود.
Abyss نه زادگاه رهایی، که مقبرهی ناکامیها بود.
فصل هفتم: کاخ سپید
در سرزمین رویا، کاخی باشکوه و خونآلود جا داشت: White Palace.
اینجا جایگاه پادشاه بود؛ معبد غرور و گناه. تالارهایی پر از دام و آزمون، دیوارهایی سپید که وجدان سیاه فرمانروا را پنهان میکردند.
کاخ سپید نه بنایی مقدس، که اعترافنامهای جاوید برای سقوط بود.
فصل هشتم: نبرد با Hollow Knight
در پایان راه، دروازهی Black Egg Temple گشوده شد.
در دل تاریکی، Hollow Knight ایستاده بود: پوستهای عظیم، پر از درد، که ضجهاش در سکوت میپیچید.
نبردی سخت آغاز شد؛ هر ضربه پژواکی از رنج و خواهش برای رهایی.
و در ژرفای این نبرد، Radiance رخ نمود: خدایی از نور، خشمگین و بیگذشت.
فصل نهم: Radiance و فروپاشی چرخه
در آسمان رویاها، جنگی میان نور و تاریکی در گرفت. Radiance با نیزههای سوزان، فروغ خویش را بر زمین میکوبید.
اما سایه برخاست، و شعلهی هزارساله در هم شکست. Radiance به ژرفای Abyss رانده شد، و Infection خاموش گشت.
فصل دهم: سکوت جاودان
Hallownest به سکوت بازگشت. نه به زندگی، که به خوابی ابدی.
پادشاهی در غرور خویش شکست خورد، خدایی در خشم خویش محو شد، و فرزندانی تهی در قربانی شدنشان جاودانه گشتند.
در ژرفای زمین، تنها پژواک باقی ماند؛ پژواک فداکاری و تباهی.