بخشی دیگر از دنیای بینظیر خلقشده توسط وینس گیلیگان با پخش قسمت سیزدهم فصل ششم سریال Better Call Saul (BCS) به پایان رسید. این سریال در ظاهر قرار بود اسپینآفی برای سریال Breaking Bad (BB) باشد، اما طی شش فصل، همهچیز به گونهای در هم تنیده شد که حالا به جرأت میتوان ادعا کرد همانقدر که دنیای جیمی مکگیل، کیم وکسلر، گاس فرینگ، مایک و حتی هکتور سالامانکا در دنیای BCS یک اسپینآف برای دنیای BB است، دنیای والتر وایت و جسی پینکمن در BB نیز یک اسپینآف برای کاراکترهای دنیای BCS به شمار میرود.
دنیای این دو سریال به قدری در هم تنیده است که اگر خود را جای پروتاگونیستهای سریال BB بگذاریم، بعضی کاراکترهای BCS آنتاگونیست دنیایمان به حساب میآیند، اما اگر تبدیل به پروتاگونیستهای BCS شویم، پروتاگونیستهای BB، آنتاگونیستهای دنیایمان هستند. در این دو دنیا شخصیتهای سفید یا سیاه مطلق وجود ندارند و همه خاکستریاند؛ درست مانند دنیای واقعی. آدمها از زاویه دید خودشان و با دغدغههایی که دارند تصمیماتی برای خودشان، زندگیشان، خانوادهشان، معشوقه/معشوقشان، کسب و کارشان و آیندهشان میگیرند که فکر میکنند بهترین است.
به عنوان مثال شخصاً زمانی که BB را تماشا میکردم، بیزاری عجیبی از ساول گودمن، گاس فرینگ و حتی مایک داشتم و میخواستم سر به تن این کاراکترها نباشد! اما دنیای BCS پنجره دیگری را باز میکند، بهطوری که دلت میخواهد تمام نفرینهای عالم را نثار جناب هایزنبرگ کبیر کرده و سر از تنش جدا کنی!
سریال BCS بر خلاف اغلب اسپینآفهایی که تا امروز تماشا کردهام، با هدف سوء استفاده از محبوبیت سریال اصلی و کاراکترهای آن برای تیغزدن مخاطب ساخته نشده است. وینس گیلیگان دنیای ثانویه BCS را خلق کرد تا تکمیلکننده پازل دنیای اولیه BB باشد. همه چیز در این دو سریال و فیلم سینمایی El Camino جفت و جور است.
دنیای برکینگ بد (هر دوی سریالهای BB و BCS و فیلم سینمایی El Camino) درباره واقعیتِ ناعادلانه بودن سیستمهای حاکمیتی، قضایی و زندگی بشریست. همانطور که از لوگوی سریال BCS به خوبی قابل درک است، کفههای ترازوی عدالت در دنیای ما تحت هیچ شرایطی متوازن نخواهند شد. مهم نیست چقدر تلاش کنید. مهم نیست چقدر قوانین خوبی تنظیم کنید. مهم نیست از اعضای ارشد کارتل مواد مخدر باشید یا پلیس مبارزه با مواد مخدر. مهم نیست مجرم باشید یا وکیل. این دنیا برای همه ناعادلانه است و در مقابل همه بیرحم. در دنیای برکینگ بد که میتوان آن را بازتاب واقعبینانهای از زندگی بشر در دنیای امروزی دید، عدالت بشری هرگز برقرار نخواهد شد. این دنیا، دنیایی است که در آن، قربانیانِ بیگناهِ از همه جا بیخبر (که شاید از قضا مردان قانون هم باشند)، به خاطر اینکه در زمان اشتباه در مکانی اشتباهی بودهاند، همراه با قاتلین خود در یک قبر دفن میشوند! در این دنیا، جسد پسربچهی بیگناهی که در زمان اشتباه، در مکانی اشتباه بوده است در بشکهی اسید فرو میرود تا مبادا خطری امپراتوری بزرگان راه تهدید کند! در این دنیا حتی وقتی به شاهد بودن بر یک قتل اعتراف هم میکنی، اگر مدرک فیزیکیای مبنی بر وقوع قتل وجود نداشته باشد و اگر شاهد زندهی دیگری نباشد که اعتراف تو را تأیید کند، اثباتی بر آن قتل وجود نخواهد داشت!
در دنیای برکینگ بد آدمها برای جبران کمبودهای زندگی خود که ریشهی آن در گذشتهشان است، خواسته یا ناخواسته شغل و زندگی شخصی بیگناهانی را هدف قرار میدهند و حین آوارشدن زندگی بیگناهان، از حس قدرت پوشالیشان ارضا میشوند. این ارضا شدن گاهی با گفتن جمله “I’m not in danger! I am the danger!” و گاهی با عشقبازی حین شنیدن صدای ضجههای یک بیگناه برای اثبات ادعاهایش به افرادی که دیگر او را قبول ندارد به تصویر کشیده میشود. در این دنیا، آنقدر در تباهی فرو میروی که بدون شک روزی تبدیل میشوی به عامل اصلی تهدیدکننده و نهایتاً ویرانکنندهی همان چیز/کس/کسانی که برای اولین بار با هدف حمایت از آن پای در مسیر «افسارگسیختگی (Breaking Bad)» گذاشته بودی و فکر میکردی آن را کاملاً تحت کنترل داری؛ چیزهایی مانند خانوادهات، معشوقت، سالمندان بیچارهی مستقر در خانهی سالمندان، عروس و نوهات، یک آزمایشگاه شیشهی تر و تمیز پنهانشده زیر یک رختشویی و غیره و غیره.
دنیای برکینگ بد در مورد خودفریبیهای مکرر آدمهاست و اینکه هر کسی برای رستگارشدن مجبور است تا در یک مقطع خاص از زندگیاش، نقطهی پایانی بر این خودفریبی بگذارد و با عواقب این خودفریبی، تصمیمات و اقداماتش مواجه شود. آدمهایی که پسِ ذهنشان اشخاص دیگری را مقصر وضعی که در آن گرفتار هستند میدادند و به همین خاطر خود را محق میدانند تا از همان افراد یا افرادی با ویژگیهای مشابه آنها، مستقیم یا غیرمستقیم انتقام بگیرند. دنیای برکینگ بد همچنین در مورد زوال شخصیتی آدمهاست. آدمهایی که در بزنگاههایی از زندگی بدون اینکه خودشان متوجه باشند با انتخابهایی که خودشان انجام میدهند قدم در مسیر زوال شخصیتی خود برمیدارند و مرگ فیزیکی یا غیرفیزیکیشان را با دست خودشان رقم میزنند. مهم نیست آن فرد والتر وایت، یک معلم شیمی ساده و مهربان، باشد که به مرور به امپراتور بیبدیل شیشه در ایالات متحده و حومه بدل میشود یا جیمی مکگیلِ خوشقلب و وکیل تسخیری دادگاه که قدم به قدم مسیرش را طی میکند و تبدیل به غول بی شاخ و دمی مانند ساول گودمن میشود.
خودفریبیها و زوال شخصیتی در این سریال به طور خلاصه با مرور تیتراژهای 15 ثانیهای شش فصل BCS قابل تشخیص است. اگر شخصیت آدمها را مانند یک نوار VHS تصور کنیم که فیلمهایی روی آن ضبط شده و شخصیتشان را شکل داده، خودفریبی و وانمودکردن به چیزی که واقعاً نیستی باعث ضبطشدن تصاویر جدیدی روی آن نوار VHS میشود. اما نوارهای VHS یک ویژگی مهم دارند و آن این است که هر چه فیلمهای بیشتری روی یک نوار ضبط کنید، کیفیت تصاویر بدتر و بدتر و بدتر میشود و به مرور دیگر چیزی باقی نمیماند که قابل تشخیص باشد. در تیتراژهای BCS، میبینیم که کیفیت تصاویر فصل به فصل بدتر میشود. میبینیم که رنگ و لعاب تصاویر بیشتر از گذشته از بین میرود و رنگها جای خود را به سیاهی و سفیدی میدهند. تصاویر جدید با تصاویر مخدوشی از گذشته ادغام میشوند و در نهایت در فصل پایانی سریال، دیگر به سختی میتوان دید که در تیتراژ چه چیزی در حال پخش شدن است!
اما همه چیز در این نقطه به پایان نمیرسد. در تیتراژ یکی از قسمتهای پایانی فصل ششم حین پخششدن تصاویر مخدوش و داغان همیشگی، ناگهان تصویر به یک صفحه آبیرنگ کات میخورد و موسیقی قطع میشود. گوشه سمت چپ و بالای صفحه نمایش با عبارت Stop، در وسط صفحه با جمله Better Call Saul و در ادامه با نام سازندگان پایین نام سریال مواجه میشویم. گویی از جایی به بعد خود سازندگان سریال هم از خودفریبیهای مکرر جیمی کلافه میشوند و با به تصویرکشیدن این نما میخواهند این پیام را فریاد بزنند که: «آقای جیمی خانِ مکگیل! جان هر کسی که دوست داری، دست از تماس گرفتن با ساول بردار! ارادتمند، وینس گیلیگان!»
دنیای برکینگ بد، دنیای مواجه شدن آدمها با عواقب تصمیماتشان است. آدمها در این دنیا نمیتوانند حتی کوچکترین تصمیمی بگیرند و مجبور به پذیریش مسئولیت و روبروشدن با عواقب آن نشوند. این عواقب البته گاهی در یک نقطهی خاص باعث میشوند یک کاراکتر به رستگاری برسد و از اتوبوس «افسارگسیختگی (Breaking Bad)» پیاده شود و گاهی باعث میشوند او با فشردن پرقدرت پدال گاز اتوبوس مربوطه، به سرعت به سمت نابودی و تباهی مطلق برود. البته که در این دنیا منظور از نابودی و تباهی مطلق برای کاراکترها، لزوماً مرگ فیزیکی آنها نیست. بدترین سرنوشتی که در انتظار کاراکترهای دنیای برکینگ بد است، اغلب قرار گرفتن در موقعیتی است که تمام عمرشان برای فرار کردن از آن در تقلا بودند.
دنیای برکینگ از عناصر رنگ، تدوین و حتی نام انتخابی برای هر قسمت نیز به زیبایی هر چه تمامتر استفاده میکند تا از این طریق حس دقیقتری از وضعیت موجود را به مخاطب منتقل کرده یا او را برای روبروشدن با سرنوشتی که در قسمتهای بعدی یا پایان در انتظار آنهاست، آماده کند.
دنیای برکینگ بد، دنیای شاهکاریست و از آن دو سریال و یک فیلم سینمایی بینظیر استخراج شده، چون پایان مناسبی برای تکتک کاراکترهایش مد نظر داشته و برای رساندن آن کاراکترها به نقطهی پایان از تلهپورت زمانی و مکانی و معجزههای فرامتنی بهره نمیگیرد. تکتک کاراکترها با دلایل منطقی و مطابق با فیلمنامهای مناسب طی مدت زمان حضورشان در این دنیا، با حوصله و هنرمندانه به سمت نقطه پایان هدایت میشوند. فیلمنامه در این دنیا به گونهای بینقص نوشته شده که امکان ندارد حتی در یک سکانس، دست نویسندگان را ببینی که مثل گردانندهی عروسک خیمهشببازی، کاراکترها را تکان میدهد یا حرفهای نویسندگان را به شکل گلدرشت از زبان کاراکترهای این دنیا بشنوی.
سریالهای BCS و BB از نظر من 2 سریال برتر تاریخ هستند، چون در آنها به خوبی و به اندازه از عنصر تعلیق استفاده شده، شخصیتپردازیها با حوصله و دقیق صورت میگیرند، انگیزهی کاراکترها از اقداماتشان به مرور و به خوبی به تصویر کشیده میشود، فیلمنامه چفت و بست درستی دارد، سرنوشت هر کاراکتر در ذهن نویسنده مشخص است و مسیر رسیدن به آن سرنوشت به درستی و با سرعت مناسبی طی میشود، شعار نمیدهند، ادا در نمیآورند، دیالوگهای گلدرشت و مصنوعی در آنها استفاده نشده، بازیگرهای آن بازیهای اگزجره ندارند، زورچپانی غیرضروری اقلیتهای نژادی و جنسیتی و رنگی در آنها رخ نمیدهد، فیلمنامه را درگیر مثلثها و مربعها و انضلعیهای عشقی تینایجرپسند ترکیهای نمیکنند، فنسرویسهای دمدستی ندارند، طمع مالی و نگاه ناسالم به جیب مخاطب برای تلکه کردن او از طریق باز کردن شیر تانکر آب در قسمتها و فصلها نمیکنند و حس همذاتپنداری، تعلیق، تفکر، تعمق، استرس و هیجان را به خوبی در مخاطب برمیانگیزند.
وینس گیلیگان با دنیای برکینگ بد فقط دو سریال و یک فیلم سینمایی برای سرگرمی مخاطب فراهم نکرده است. دنیای برکینگ بد یک کلاس کامل روانشناسی، جامعهشناسی، خودشناسی، انسانشناسی، تجارت، ارتباطات و حتی مخدرشناسی(!) است. اگر این سریالها را تماشا کردهاید، پیشنهاد میکنم یکبار دیگر و با نگاه جزئیتر آنها را مجدداً تماشا کنید و اگر به هر دلیلی هنوز موفق به تماشای این دو سریال نشدهاید، بیش از این عمرتان را نسوزانید و سریعاً خودتان را درگیر این دنیای بینظیر و شاهکار کنید که اگر نکردید از ما نیستید! ضمناً فراموش نکنید که در زندگیهایتان: «دست از تماس گرفتن با ساول بردارید!»