Reza Moradmand
Reza Moradmand
خواندن ۲ دقیقه·۲۲ روز پیش

شهادت رئیس جمهور

پر کشید ...
پر کشید ...

معتقدم هر اتفاقی که رخ میده ، صرف نظر از بزرگی یا کوچکی اتفاق، نسبت به زاویه دید و موقعیت اجتماعی افراد مختلف، واکنش و تاثیر پذیری شخص نسبت به اون اتفاق می‌تونه متفاوت باشه.

۳۱ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ بود که خبر شهادت رئیس جمهور وقت ایران جناب ابراهیم رئیسی منتشر شد.

میخوام داستان خودم در مواجه با این اتفاق رو برات تعریف کنم.


داستان من با دیدن این پوستر شروع شد:


در این مسابقه ثبت نام کردم و تمریناتم رو شروع کردم.

خرید بلیط قطار، رزرو اقامتگاه و... انجام شد و من منتظر روز مسابقه بودم.

طبق روشی قدیمی، قبل از یک رویداد مهم، ارتباطم رو با دنیای بیرون قطع میکنم ( دوستان، شبکه های اجتماعی، رسانه ها و...) و تمام فوکوس ذهنم رو برای اون رویداد تنظیم میکنم.

دلیلشم اینه که رسانه ها در تحریف واقعیت به درجه ای از توانایی رسیدن که دیگه تشخیص واقعیت از مجاز کاری دشوار و حتی غیر ممکن شده.

پس ترجیح میدم کلا در مواردی ارتباطم رو با دنیای بیرون قطع کنم.

خلاصه، روز سفر از راه رسید، و من راهی سفر شدم.

سوار قطار شدم، و حتی تو تمام مسیر من ایرپاد به گوشم بود و صحبتی با هم واگنی ها نداشتم.

به ایستگاه قطار مشهد رسیدم.


اقامت گاهم رو تحویل گرفتم، آماده شدم و برای تحویل گرفتن ریس پک های مسابقه راهی مترو شدم.

بعد از تماس با مسئولین برگزاری مسابقه، متوجه شدم بخاطر شهادت ابراهیم رئیسی مسابقه لغو شده.

و درست بالای سر من مردم در حال تشییع جنازه بودن.

خبر شوکه کننده ای بود.

از مترو پیاده شدم و خودمو به اول خیابان امام رضا رسوندم، دیدم بله، جمعیت زیادی به سمت حرم در حرکت هستند.

روزنامه ای تهیه کردم و خبر رو مطالعه کردم.



شرایط حضور بین جمعیت رو نداشتم و برگشتم اقامتگاهم رو تحویل دادم، و موقع برگشتن کمی در ایستگاه قطار منتظر ماندم و عکاسی کردم.

غروب غم انگیزی بود.


شات های زیادی ثبت کردم، ولی این شات خیلی دلچسب بود، چون تمام المان هایی که نیاز داشتم در کادر وجود داشت:

غروب غم انگیز خورشید، نشانه های ایستگاه مشهد، بنر تسلیت شهادت رئیس جمهور و در نهایت پرواز اون پرنده زیبا که زیبایی معنایی دو چندانی به عکس داد:

نمیدونم شما ناراحتی ، سوگواری، غم، عصبانیت، دلهره، نگرانی از آینده و... رو چطور تعریف میکنین، و یا چطور باهاش کنار میاین!!

ولی من اون شب ساعت هایی را بر روی این پل سپری کردم تا تونستم سیر اتفاقات رو از ذهنم بگذرونم:


کمی عکاس، کمی نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید