کسانی که دههی پنجاه و شصت را دیدهاند یکی از خاطرات شیرینشان، حس خوشی بود که هنگام دریافت نامه احساس میکردند.
عطر کاغذ، لبخند ملیح تمبر که به گوشهی پاکت چسبیده بود، گویی کودکی در آغوش مادر.
این همه و نیز خروش اشتیاق در رگهای شوق برای باز کردن پاکت!
آیا گذشته را میتوان دوباره بازآفرید؟!
به نظر نگارنده در برخی موارد شاید بتوان طعم عسلگونهی خاطرات را به کام جان هدیه کرد.
یکی از طعمهای کامنواز، خاطرهی نامههای دههی شصت است!.
با وجود شبکههای اجتماعی و پیامهایی که در کسری از ثانیه، کوه و دشت را چون توسنی چموش میپیمایند و خویش را به مخاطب میرسانند، چگونه میتوان خاطرهی نامههای کاغذی را زنده کرد؟!
نگارنده با ترفندی این حس خوب را برای خودش اینگونه باز میآفریند. خرید اینترنتی کتاب!
مگر در دهههای پیشین، نامهها را عشاق برای هم نمیفرستادند؟!
"کتاب" عشق نیست؟!
در آن سالها نامهها را گاه بزرگانی خردمند و پیران دنیا دیده، برای آنانی میفرستادند که دوست داشتند شکوفاییشان را ببینند.
مگر کتاب بزرگی خردمند نیست؟!
و اما احساس نگارنده، وقتی که در انتظار کتاب سفارشی است.
مثل کودکی که گوش بزنگ است که مامان یا بابا کی از در درآیند و خوراکی خوشمزهای را پیشکشش کنند، دم به ساعت چرخی در سامانه کد رهگیری پست میزنم تا ببینم پیک خوش خبر کی از راه میرسد!
وقتی سامانه نشان میدهد که هم اکنون کتاب سفارشی، در دستان پرمهر نامهرسان است، چنان ذوق میکنم که انگار تا دقایقی دیگر قرار است یکی از عزیزانم را که مدتهاست ندیدهام، ببینم و عطر کلامش و گرمای وجودش، هوای دلم را تازه کند!
و چه حس دلچسبی است که چون بسته را میگشایم!
عطر کاغذ مشامم را مینوازد و کتاب چون کودکی زیبا روی و معصوم به من لبخند میزند!
این بار به سراغ "نشر اطراف" رفتم، نشری متفاوت!
قبول دارید شجاعت متفاوت بودن و درایت پذیرفتن تفاوت، زمینه ساز شکوفایی است؟!
نشر اطراف، آفاق و انفس را سیر کرده است تا کتابیهایی با طعمی تازه بر خوان کتاب دوستان، قرار دهد. طعم تفکر خلاق.
وقتی از "مقاله" نام میبرند من یکی که، آدم عصا قورت دادهای در نظرم مجسم میشود که انگار اصرار دارد به همه بگوید:"من خاصم! هر کسی را توان آرایش و پیرایش من نیست."
اما نشر اطراف از "جُستار "میگوید!
جُستار، شاید از عموزادگان مقاله باشد!
هنوز کتابهایی که امروز از این نشر وزین به دستم رسیده نخواندهام. اما به گمانم جُستار نوشته است از خاندان پرطمطراق مقاله، که از خانوادهی اشرافی خود جدا شده، از برج عاج فرود آمده تا ساده و روان از تجربه زیستهی نویسنده بگوید.
نویسنده میتواند در قالب جُستار مفهومی را از دیدگاه خودش بپردازد و بیارآید.
آیا نوشتهی امروزم را میشود جُستار نامید؟!
نمیدانم!!
جُستار دوستان و جُستار شناسان باید بگویند.
✍به قلم: رضا شاهپسند ۲۸ آذرماه ۱۴۰۰