باغ را دوست دارم
میوه ها را هنوز هم...
این پریشانی نیست در باد خزیدن چون مار
یک خواب بلند است که به رد تو می آید
آدم و حوا میهمان دل خدا هستند
می خورند و می آشامند و اسراف هم نمی کنند
ولوله جان است
یا وسوسه های دل انگیز
بخور از سیب
این هم مزه ای دارد بی مانند
بخوریم آدم؟
حوا گفته اند این نه!
بخوریم و بچشیم مزه نه گفتن را
بی پروا می شویم حوا
مرا تو کشتی آدم با این همه ترس و لرزت
خدا هراسی دارد
بگذر از این عشق
سیب را خوش باش
خوردن همان و هبوط بر زمین همین
یک عمر بلا و درد
جان را می خراشد
مار وسوسه ها هنوز هم می خرامد
دل ها را به سیاهی می کشاند
و هنوز هم گاهی هراسی نیست
و ما رنجوری زمان ایم حوا
بپاخیز برای رستاخیز دوباره ات آدم