نویسنده: مریم حسینیان
نشر چشمه
"زنی به همراه شوهرش که می خواهد رمان بنویسد، راهی یک برهوت می شوند." این خلاصه ای ست که در پشت جلد کتاب نوشته شده ولی اشتباه نکنید، داستان به این سرراستی و سادگی نیست. کتاب از زبان زن و خطاب به شوهرش نوشته شده ست و همه ی بخش ها به جز بخش آخر با نام "مریم" امضا شده اند.
داستان فضای دلهره آور و وهم آلودی دارد که نویسنده به خوبی از پسش برآمده. تا نیمه های داستان همه چیز درست سر جایش است و به قدری کشش ایجاد میکند که نمی توانستم کتاب را زمین بگذارم. شخصیت پردازی ها، طرح سوالات در ذهن خواننده، تعلیق و سیر داستان به خوبی پیش می روند اما مشکل من با پایان داستان است. اینکه همه ی معما ها در چند صفحه و با چند جمله حل می شود و آن قدری سریع به بخش نهایی می رسیم که آن کشش و جذابیت بخش های اولیه کم رنگ می شود. اشتباه نشود، همچنان کتاب را قویا توصیه می کنم و معتقدم از بهترین کتابهای ایرانی دهه ی اخیر است ولی کاش نویسنده این قدر در پایان عجله نمی کرد. در آخر معما ها و سوال های زیادی هستند که بی جواب باقی می مانند. البته من اعتقادی ندارم که نویسنده باید جواب تمامی سوال ها را در انتها بدهد اما اینجا جواب نداشتن بعضی سوال ها اذیتم کرد که البته برای لو نرفتن داستان از نوشتنش خودداری میکنم.
نثر کتاب روان است و کل کتاب را در یک الی دو روز می شود خواند. در تمام کتاب منتظر بودم اسم یکی از شخصیت ها بهار باشد، اگر بود جالب می شد. اگر بعد از خواندن کتاب هنوز در فهمیدن بخش هایی مشکل دارید، نقدهای خوبی برای این کتاب نوشته شده که میتوانید با یک سرچ ساده آن ها را بخوانید.
فضای کتاب شدیدا مرا به یاد کتاب " مردن با گیاهان دارویی" نوشته ی عطیه عطار زاده انداخت. البته این کتاب چند سالی بعد از "بهار برایم کاموا بیاور" نوشته و چاپ شده است. اگر این کتاب را دوست داشتید، حتما کتاب درخشان و خواندنی "مردن ..." را هم دوست خواهید داشت.
خطر اسپویل:
کتاب تا نیمه هایش مرا ترساند، ترس واقعی و آزار دهنده. بعد از اتمام کتاب با خودم فکر کردم که خیلی از کتاب های ایرانی که در این زمینه نوشته شده اند، آخرش به توهم و بیماری روانی شخصیت ختم شده. چه می شد در این کتاب واقعا خواننده ی یک داستان ترسناک و با حضور ارواحی نظیر "نسرین خانم" بودیم؟! و این کابوس نه در اتاق شخصیت زن و ذهن و کاغد او، بلکه در همان برهوت و به صورتی واقعی صورت گرفته بود؟ این هم کتابی ست که دوست دارم بخوانم.
بخشی از کتاب که دوست داشتم:
یک بار گفتی:《توی آشپزخانه چه کار می کنی وقتی کاری نداری؟》
گفتم که غصه هایم را پهن می کنم روی سفره میز صبحانه. هرکدامش را می گذارم روی یک گل آن و بعد اگر خیلی باشد با تو قهر می کنم. اگر کاری به کارم نداشته باشی،قهرم طول می کشد. ولی اگر همان موقع بیایی یک حرف خوب بزنی، غصه هایم را از روی گل های رومیزی بر میدارم و پرتشان می کنم توی سبد سفید دست شویی که تفاله های قوری را آن جا خالی می کنم.
کتاب را می توانید از لینک زیر در طاقچه بخوانید: