نویسنده: غاده السمان
مترجم: سمیه آقاجانی
انتشارات ماهی
کتاب کوتاه است اما بسیار تلخ. داستان ۵ نفر مسافر یک تاکسی که به سمت بیروت می روند را روایت میکند، یاسمینه و فرح که از دمشق آمده اند تا رویاها و آرزوهایشان را در بیرون پیدا کنند و به خوشبختی برسند و ابومصطفی ماهگیر که تمام عمرش دنبال چراغ جادو بوده که بدبختی های خودش و خانواده اش را با آن پایان دهد. طعان که به جرم نکرده باید مجازات شود و قربانی نزاع های قبیله ای شود و ابوملا که فقر و تنگدستی امانش را بریده و دنبال راه چاره است.
بیشتر داستان به فرح و یاسمینه اختصاص یافته ولی داستان همه ی این ۵ نفر اشتراکات زیادی دارد. می خواهند که از فقر و جهل فرار کنند و خوشبختی و آسایش را بیابند اما بیروت و قدرتمندانش آن ها را می شکند و نابود میکند. فاصله ی طبقاتی و بازی های قدرت و سواستفاده ی قدرتمندان از مردمی که به دنبال خودشان میگردند در قصه تکرار می شود و همین عامل همان آشوبی است که فضای ملتهب سرتاسر داستان به چشم می خورد. بیروت که منظورم از بیروت طبقه ی حاکم بر آن است، آرزو ها و استعداد ها را میکشد، از فرح ساده و خوش صدا که با تردید های فراوان به دنبال جایگاهی به آنجا آمده تا طعانی که تنها گناهش باسواد بودن و درس خواندن برای کمک به مردمش است.
این اولین کتاب غاده السمان است و به خوبی از پس روایت یک قصه ی چفت و بست دار و پر کشش برآمده است. اگر غاده السمان را به عنوان یک شاعر نمی شناختم از نثر این کتاب می توان حدس زد که نویسنده استعداد زیادی در شعر دارد بس که نثر شاعرانه است. توصیف های که از بیروت می شود و یا اخر داستان که از زبان فرح روایت می شود و افکار و اندیشه هایش را در فضایی مالیخولیایی و بیمار می خوانیم، به خوبی گویای این نکته است.
من کتاب را با زبان اصلی اش مقایسه نکرده ام ولی میتوان گفت که ترجمه روان و با کیفیت است و به درستی حس داستان را منتقل میکند.
کتاب کوتاه است و میتوان آن را در دو الی سه ساعت خواند ولی باید بدانید که داستان بسیار تلخ و غم انگیز است و بعد از تمام شدنش حداقل تا چند روزی حسابی فکر آدم را مشغول میکند. نظر شخصی من این است که ادبیات عرب و ادبیات کشورهای خاورمیانه به دلیل نزدیکی فرهنگی و شناختی که ما داریم، بیشتر قسمت احساسات ما را درگیر میکند و نوعی نزدیکی در این آشوب ها و حوادثی که در طی سالیان بر مردم این مناطق سایه انداخته، وجود دارد.
در ادامه چند قسمت از کتاب را که دوست داشتم می نویسم:
- پدرش داشت ماهی را لت و پار میکرد تا روی موتور قایق کبابش کند. ماهی کوچکی را که از شکم ماهی بزرگتر درآورده بود به مصطفی داد و به سادگی گفت: «نگاه کن! ماهیای که از مرگش دلخور میشوی چند لحظه پیش خواهر کوچکترش را قورت داده. فرصت نکرد هضمش کند. زندگی یعنی همین»
- منطق همه ی فلسفه های زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرو می ریزد.
-- مردم تنها کشتن آدمیزاد را جرم میدانند. هنوز جهان و انسان آنقدرها پیشرفت نکرده که گرفتن جان هر جانداری جرم به شمار آید.
- زندگی ما همین است: دزدکی زندگی میکنیم، دزدکی یاد میگیریم، دزدکی کتاب میخوانیم، دزدکی دل میبازیم، دزدکی شعر مینویسیم و دزدکی میمیریم.
کتاب را می توانید از لینک زیر در طاقچه بخوانید: