رضوان دهگانی
رضوان دهگانی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: نفوس مرده

نویسنده: نیکلای گوگول

مترجم: پرویز شهدی

انتشارات مجید

انتخاب کتاب تیرماه، یعنی کتابی که از نوشتنش بیش از ۱۰۰ سال گذشته باشد برای من سخت بود. چون کتاب های زیادی بودند که در این لیست جای می گرفتند و من مدت زیادی بود قصد خواندشان را داشتم.

در نهایت کتاب نفوس مرده ی گوگول را انتخاب کردم. همین اول بگویم که به نظرم کتاب شاهکار است و حتما خواندنش را توصیه می کنم.

مردگان زرخرید
مردگان زرخرید


داستان کتاب تقریبا همان خلاصه ای است که در پشت جلد آمده اما هنر گوگول در آنجاست مردمان این شهر و چیچیکوف را چنان توصیف کرده و نشانمان داده که بعد از گذشت نیمی از کتاب با اخلاقیات و شخصیت آن ها بسیار آشناییم که انگار چند صد صفحه ای درباره شان خواننده ایم.

گوگول با زبانی روان و طنزی نامحسوس، جامعه ی زمان خود را که در تاریکی غرق بودند به تصویر می کشد. شخصیت ها همگی شیاد و طماع و نماینده ی قشری در روسیه ی پیش از انقلاب هستند. شخصیت های کتاب از چیچیکوف که گوگول او را قهرمان داستان می خواند ( که در کتاب در همین رابطه چند پاراگراف جذاب نوشته شده) تا تمام ملاک و مقامات همگی به دنبال منافع خود و گول زدن و رشوه خواری و دورویی برای پیشبرد اهداف خود هستند. حتی پیرزنی که درکی از شرایط ندارد، با پیشنهادی که می شنود و در ظاهر برایش سود هم دارد، به صرافت می افتد که بیشتر طلب کند. تمام شخصیت ها شیادانی بیش نیستند که تنها به خود و مال اندوزی شان فکر می کنند و گوگول این پستی را به زیرکی و درستی نوشته است.

گوگول در قسمتی از کتاب که در ادامه می آوریم، نظر قابل توجه ای در رابطه با نویسنده و نویسندگی ابراز می دارد:

خوشبخت نویسنده ای که شخصیت های تندخو و بداخم داستانش را که مبتذل بودن شان کسلش می کند رها کرده و به سراغ قهرمانانی می رود که مظهر انسانیت، وقار و شخصیت هستند و نویسنده می تواند از میان چهره هایی که مدام تغییر می کنند، هرکدام را که دلش می خواهد و مورد پسندش است انتخاب کند، شخصیت یا شخصیت هایی که هرگز لحن شاعرانه و دلپذیر گفتارشان را تغییر نمی دهند، شخصیت شان را تا سطح مردمان عادی و مبتذل پایین نمی آورند و همیشه دور از پستی ها، در آسمان ها در حالِ پروازند. خوشبختی و شادکامی نویسنده از دو بابت مورد رشک و غبطه ی دیگران است: با این شخصیت های ممتاز و برجسته، خود را در میان خانواده اش احساس می کند و کوس شهرت و افتخارش در سراسر دنیا طنین انداز است. با نمایان ساختنِ حقیقت، با پنهان کردنِ دشواری ها، مصیبت ها و رنج ها و به جای آن ها نشان دادنِ عظمت و زیبایی ها مردمان را می نوازد و شادشان می کند. همه برایش کف می زنند، هورا می کشند خوشبختی اش را چند برابر می کنند. او را شاعر بزرگی به شمار می آورند، تایید می کنند نبوغش از همه ی مردان بزرگ دنیا بیشتر است. او را عقابی می دانند که به همه ی پرندگان برتری دارد و بلندپروازتر است. قلب های جوان با شنیدن نامش می لرزند، اشک شادی و همدلی در چشم هاشان می درخشد. همه او را بالاتر و نیرومندتر از دیگران می شمارند.

سرنوشت دیگری در انتظار نویسنده ای است که لجن های اجتماع را که زندگی ما در آن فرورفته به هم می زند، در اعماق ورطه ی هولناک سرشت های سرد، حقیر و فرومایه غرق می شود- سرشت هایی که ما در هر قدم از زندگیِ خاکی مان با آن ها رو به رو می شویم و تحمل شان سخت ناگوار و تلخ است- و با قلم نوک تیز و برنده اش آن چه را دیدگانِ بی اعتنایِ ما از مشاهده شان سرباز می زند، در برابر چشمان مان می گستراند. از تمجید و تحسین همگان برای او خبری نیست و نه از اشک های حق شناسی. شور و اشتیاق های دسته جمعی، در قلب جوان ها و نوجوان ها هیچ شور و اشتیاقی بر نمی انگیزد، هیچکس را شیفته و فریفته ی سخنانش نمی یابد و از قضاوت ریاکارانه و بی احساس معاصرانش که نوشته هایش را ناچیز و دور از ذهن می شمارند برکنار نمی ماند، فسادها و تباهی های شخصیت هایش را به خودش نسبت می دهند. هرگونه احساس و عاطفه و استعدادی را در او انکار می کنند. زیرا معاصران و همدوره هایش نه ذره بین هایی که در نوشته هایش آورده و با آن ها می توان حرکات موجودات ریز را بررسی کردو نه دوربین های نجومی را که گردش ماه و ستارگان را آشکار می سازد قبول ندارند. آنها قدرت های بزرگی را که می توانند در همه چیز نفوذ کنند، چشم اندازی را روشن سازند یا زندگی مسکینانه ی آدم ها را نشان دهند و شاهکاری به وجود آورند انکار می کنند، قبول ندارند که خنده ای از ته دل و شادمانه، ارزش شاعرانه ی غزلی دل انگیز را داشته باشد، غزلی که ورطه ای ژرف آن را از شعبده بازی های شیادان جدا می سازد. باری انکار کنندگان و آزاردهندگان، استعدادهای نویسنده ای ناشناس را به باد تمسخر می گیرند، هیچ صدایی به ندای آنان پاسخ نمی دهد، نویسنده ی تیره روز میان راه تک و تنها می ماند. زندگی اش دشوار و فقیرانه و تنهایی اش تلخ و جان فرساست.

نوشتن کتاب ۱۵ سال طول کشیده و گوگول چند روز قبل از مرگش جلد دوم را به دلیلی نامعلوم سوزانده و تنها چند فصلش باقی مانده. بر خلاف تصور معمولی که از کتاب های روسی می شود، نوشته های گوگول چندان طولانی و پر اطناب نیستند و به همین دلیل برای کسانی که تا به حال از ادبیات روسیه غافل بوده اند، شروع خوبی است.

کتاب را می توانید از لینک زیر در طاقچه بخوانید:

https://taaghche.com/book/59648


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید