سلام؛
امروز به این نتیجه رسیدم که شاید معنای زندگی هرکس، انقدرهاهم که بهنظر میآید فردی نباشد.
اگرچه میدانم معنای زندگی بسیار موضوعی شخصی و معطوف به فرد است اما جنبهای اجتماعی دارد.
این را امروز فهمیدم؛ زمانی که در ایستگاه اتوبوس غرق در دنیای ذهنی خودم بودم و دلیل بیحوصلگی چندروز اخیرم را واکاوی میکردم، خانم میانسالی وارد ایستگاه شد اما جایی برای نشستن نداشت، بلند شدم تا بشیند؛ بعداز تعارفات همیشگی، رضا داد به نشستن. آنجا به قول استاد لامپی در سرم روشن شد و فهمیدم انقدر در خودم غرق شدم و تلاش کردم همهچیز را درخودم جستجو کنم که فراموش کردم چقدر زندگی ما در جمع معنا پیدا میکند، که چقدر حال خوب یا بد دیگران احوالات مارا شکل میدهد.
و فکر میکنم این جنبه اجتماعی معنای زندگی دقیقا آنجا که معنای فردی زندگیات را گم کردی، رنگ میگیرد و به دادت میرسد و به یادت میآورد هرچقدرهم اتفاقات حلنشدنی زندگی شخصیات تورا به درون کشیده باشد، در بیرون به اندازه جای صندلی ایستگاه اتوبوسی میتوانی به کسی کمک کنی.