ویرگول
ورودثبت نام
عارف خسرو
عارف خسرو
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

صبح زمستونی و البته بارونی

امروز سه شنبه 1400/10/14
از هوا که نگم
مردیم از بس نه بارون نه برف . دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم. خداروشکر از دیروز مشهد یکم روی خوشش به ما نشون داد بعد اون همه آلودگی.
دیشب ساعتای 10 شب بود که کارو تعطیل کردم و زنگ زدم به پسرعموم سجاد . خونشون نزدیک محل کارمه و گفتم بریم یه دوری بزنیم بارون میاد هواهم خوبه.
گفت اگه تو حالته بریم حرم { اگه اشنایی با مادر رو دیده باشین بعضی از سکانس ها وقتی بارنی یا مثلا مارشال یه جمله میگن یه دفعه استوپ میشه و با صدای تد توضیح میده که چی شد مارشال یه مثلا تد اون حرف رو زدم}

دقیقا این کلمه هم برای ما اما معنی متفاوتی داشت.فکر کنم بدونین بقیه برای چی میرن حرم؟ درسته برای زیارت و نماز . ولی حرم برای منو سجاد یک معنی دیگه داره. اگه بعد معنوی داستانو کنار بزاریم برای ما کاملا یک برنامه فان و مفرحه. ینی به جرات برای ما از تفریحات کیش و دبی هم باحالتره.
این داستان برمیگرده به چند سال پیش که من و سجاد پیاده میرفتیم حرم. داستانایی که تو مسیر و حرم می افتاد خیلی این داستانو خاص کرده واسه ما.
اتفاقاتی که ما از شدت خنده اشک میریختیم . حالا برگردیم به اون لحظه ای که سجاد گفت بریم حرم. من یه مکث کردم و با خنده گفتم بعععله که بریم.
رفتم دنبالش و سوارش کردم و رفتیم تو پارکینگ حرم . بارونم به شدت داشت میبارید.
تو پارکینگ یهو سجاد چنتا کلیپ نشونم داد و گفتم یا خدا استارت کار خورد.
ما چن سال پیش به صورت ناشناس کلیپ دوبله میکردیم و این هنوز کلیپارو داشت . ینی من داشتم جرررر میخوردم تو ماشین.
همینطور که میخندیدیم پیاده شدیم .و رفتیم سوار پله برقی بشیم که بریم توی صحن.
از پله برقی که پیاده شدیم به جرعت یکی از قشنگ ترین منظره هایی بود که میشد ببینم. با اینکه 24 سالمه ولی تو بارون حرم رو ندیده بودم. یک آرامش عجیب همراه شر شر بارون .
من عاشق صحن قدسم. رفتیم اونجا و بارون تبدیل شد به برف. یه استوری گرفتم و رتیم وضو بگیرم. وقتی میام حرم همیشه دو رکعت نماز شکر میخونم. خداوکیلی به من که خیلی حال میده.
رفتیم مسجد گوهرشاد من نماز خوندمو نشستیم به چرت و پرت گفتن.
من نمیدونم چرا همیشه اتفاقای خنده دار درست مقابل چشمای منو سجاد میفته.
همینطور که تکیه داده بودیم یه پیرمردی رو به رومون رفت سجده . یه جوری نشیمنگاهشو داده بود بالا که هرکی دیگخ بود جررر میخورد. به سجاد گفتم شبیه 405 شوتیاس که از زاهدان میان مشهد.
اینو گفتم سجاد ترکید. اخه مرد حسابی چرا اونقد صندوق عقبو میدی بالا .
با خنده اومدیم تو صحن و رفتیم خیابون امام رضا . برفم داشت میومد. انقد حالم خوب بود گفتم سجاد من به طرز عجیبی حالم خوبه.
تو مسیر بودیم سه تا پسر نوجوون داشتن میخندیدن یهو مارو دیدن یکیشون اومد طرف من خودشم زد به حالت گریه که عمو کرایه ندارم. میخواستم بگم فلان شده تو که الان داشتی از خنده پاره میشدی . گفتم برو اون اقا دکتره خیلی پولداره . سجادو میگفتم. این موقه ها که من اینجوری حرف میزنم سجاد پاره میشه از خنده.

برگشتیم تو حرم. کاملا خیس شده بودیم. رفتیم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه سجاد.
متاسفانه نمیتونم از جزییات حرفا براتون چیزی به اشتراک بزارم ولی خب قشنگیشم همینه دیگه . خیلی چیزا مخصوصا اتفاقای باحال تو همون لحظه س که باحال میشه.
منم برگشتم خونه و از شدت خستگی با لباس خوابم برد و بعد از چند شب بد خوابی به جرات یه خواب عالی داشتم.
تامام


مشهدحرمرفیقخنده
نوشتن ؛ این یک رمزه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید