محمدرضا سخایی
محمدرضا سخایی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

چطور تماشای سریال Better Call Saul به تقویت مهارت هام کمک کرد؟

به عنوان آدمی که اصلاً اهل سریال دیدن نیست و خیلی روی این موضوع گارد داره، بعد از چندوقت به خودم اومدم و دیدم که کل 6 فصل سریال معظم Better Call Saul رو که سرشار از لذت و رنج (حاصل از زخم بستر) بود تموم کردم و اصن نفهمیدم چی شد و چطور زمان انقد زود گذشت. البته من سابق بر این سریال، تجربه دیدن یک سریال دیگه هم داشتم که اونم طبیعتاً Breaking Bad بود.

اما الان قصدم مقایسه این دوتا کار و پرداختن به جنبه های هنری و دستاوردها و جوایز و اینا نیست، بلکه ریزتر شدن توی جزئیات انسانی هست که به عنوان یک شخصیت داستانی/ سینمایی بینهایت برام آموزنده و جذاب بوده و اون کسی نیست جز Saul Goodman.

ساول / Saul (یا همون جیمی مک گیل عزیز) ، به عنوان یک فروشنده حرفه ای، چرب زبون، دغل کار، خوش قلب (درآخر!) و البته وکیل جنایی بسیار خفنی که به شکل شدیدی مارو با خودش همراه میکنه تا قصه زندگیش رو از بدو شروع به کار تا حرفه ای شدن ببینیم، یکی از کاملترین و پرداخت شده ترین شخصیت هاییه که در طول زندگیم و بین کلی اثر ادبی و سینمایی دیدم.


اما برای منِ برنامه نویسی که چندتا از ضعفهای بزرگش ارتباطات، مذاکره و soft skill هاس، دیدن رفتارهای Saul Goodman، تبدیل به آموزش کاملی از تقویت مهارت های ارتباطی و تجاری شد و این بود که تصمیم گرفتم، این بار از یه زاویه متفاوت و با پرداختن به این دسته از خصوصیات Saul این مطلب رو بنویسم، اما این خصوصیات چیه ؟

قدرت مذاکره :

بخش زیادی از جذابیت Saul، به خاطر قدرت بالای او در متقاعد سازی آدمها و قانع کردنشون بود. به یاد بیارید تمام لحظه هاییکه رو توی راهروهای دادگاه مشغول سر و کله زدن با قاضی های مختلف میشد و انقدر ایده های مختلفی برای تخفیف جرم و تغییر زاویه دید قاضی داشت تا درنهایت بتونه بهترین حکم ممکن رو به دست بیاره. Saul هیچ وقت کم نمیاورد، بعد از هرشکست، سراغ نقشه جدیدی میرفت. از ضایع شدن نمیترسید و انقدر جسارت داشت تا خودش رو هر اندازه ای که لازمه نرم کنه تا به هدف نهایی ای که بالاتر از خودش میدید برسه. برای همین بود که قاضی (که سر سخت ترین افراد برای مذاکره بودن) رئیس کمپانی، رهبران کارتل های مواد مخدر و حتی پیرزنهای خسته ی پرونده Sandpiper رو با روشهای مختلف و مختص خودش راضی میکرد و دست آخر همونطور که خودش میگفت : این Saul هست که همیشه برنده بیرون میاد.

"S'all Good, Man."

قدرت انعطاف بالا :

ساول، به راحتی میتونست خودش رو با شرایط سختی که توش گرفتاره منطبق کنه. به عنوان یه شخصیت جسور و جاه طلب، این ویژگی کاملا ضروری به نظر میرسه و نشون میده که پیش از هرچیز، باید بتونی در کمترین زمان ممکن خودت رو با شرایط سازگار کنی. از فصل اول سریال تا قسمت آخر، Saul این ویژگی رو به بهترین شکل ممکن نشون میده. مثلا توی فصل اول، وقتی میفهمه پلیس نمیتونه خانواده کلاهبردار رو پیدا کنه، حاضر میشه خودش تمام محدوده جنگلی رو پیاده گز کنه تا دست آخر اونارو توی یه چادر مسافرتی ببینه.

وقتی به مدت یک سال از وکالت محروم میشه سراغ مشاغل دیگه ای میره، وقتی آگهی های تبلیغاتیش مشتری نداره سر و شکلشون رو تغییر میده و وقتی به عنوان یه فروشنده موبایل در خلوت ترین شعبه ممکن قرار میگیره، تصمیم میگیره خودش مستقیماً سراغ مشتریها بره و هزار تا مثال دیگه که حتماً به یاد دارید. Saul نسبت به موقعیتها و مشکلات ریز و درشتش گارد نداره و این برای من که به سادگی با آدمها و شرایط دچار مشکل میشم و پوسته سختی توی ذهنم ایجاد کردم، فوق العاده بود.

"Perfection Is The Enemy Of Perfectly Adequate."


مهارت های ارتباطی :

اغراق نیست که بگیم Saul خدای هنر ارتباط و فروش بود. از زبان بدن و به کارگیری فن بیان تا کلمه ها و اصطلاحات بامزه و پر تنوعی که لحظه به لحظه از ذهنش خارج میشد و متناسب با شرایط به کار میبرد، همه و همه برای من به یک Masterclass آموزش مهارت های ارتباطی تبدیل شده بود و خوشبختانه نویسنده های سریال، انقدر توی شخصیت پردازی و نمایش این لحظات دقیق و پرجزئیات بودن که بتونم به کاربردی بودنشون توی زندگی واقعی ایمان بیارم و توشون غرق شم.

مطمئنم شما هم با من موافقید که چندتا از جذاب ترین لحظه های سریال، مربوط به صحنه هایی بود که Saul و Kim، سراغ آدمای پولدار و پرادعا میرفتن و با سرهم کردن یه قصه خیالی و البته مهارت بالاشون توی بداهه گویی و مذاکره، طرفِ حسابشون رو حسابی تیغ میزدن و کلی کیف میکردن.

تبلیغات :

ساول استاد تبلیغات هدفمند بود و در دورانی که هنوز ملت با دیدن VHS و CD سرگرم میشدند و اوج تبلیغات یک شرکت، به چندین ثانیه آگهی کسل کننده لا به لای فیلمها و بیلبوردهای ساده ختم میشد، نشون داد که چقدر بلده از این ظرفیت به نفع نمایش و معرفی خودش استفاده کنه و چقدر خوب، تغییرشون بده.

چه در قسمتهای اول که برای تحقیر هاوارد، حاضر شد لباس و فرم و ژست اون رو تقیلد کنه و خودش رو به عنوان وکیل اول شهر جا بزنه (یا صحنه ای که مرد آویزون به بیلبورد رو به شکل هماهنگ شده ای نجات داد و از یه فیلمبردارِ خواست این لحظه رو ثبت کنه و به عنوان یه گزارش واقعی بفرسته برا تلویزیون تا خودشو قهرمان ماجرا نشون بده) تا فصلهای بعد که تیم تبلیغاتی خودش رو از بین چندتا دانشجوی آماتور سینما و تئاتر انتخاب کرد و فرت و فرت تیزر ساخت، فقط چند نمونه از این فرایند بودن.

اگرچه گاهی این تبلیغات خنده دار و مضحک میشد اما هدف مورد انتظار رو به خوبی برآورده میکرد و البته، هنر Saul این بود که اونارو با کمترین هزینه و سریعترین زمان ممکن میساخت. (نکته ای که همیشه به فیلمسازای تازه کار هم میگن) و بعدتر که به عنوان یه وکیل نسبتاً مرفه شناخته شد، همه اونها رو ارتقا داد.

یکی از بهترین تبلیغات Saul که همیشه توی ذهن من میمونه مربوط میشه به زمانی که بهش شغل فروشندگی موبایل توی خلوت ترین شعبه شهر رو دادن و وقتی میفهمه هیچ کس حاضر نیست حتی تا نزدیکی شعبه هم بیاد، یهو به فکرش میرسه که این جمله تبلیغاتی رو روی شیشه های شعبه رنگ کنه (نمونه عالی کپی رایتینگ برای نجات برند)

راستشو بخواید، Saul انقدر توی تبلیغ و معرفی خودش موفق بود که من هنوزم فکر میکنم یه همچین آدمی، اون سر دنیا مشغول وکالته و هر زمان که به مشکل بخورم میتونم بهش زنگ بزنم (Better Call Saul)

استقامت، پشتکار و جاه طلبی:

مشکلی که خیلی وقتا با فیلم ها، سریال ها و شخصیت های اصلی شون داریم اینه که اونها رو دور از خودمون میبینیم. یه جورایی برامون باورپذیر نیستن و گاهی انقدر خفن و غیرعادی رفتار میکنن که نمیتونیم با زندگی خودمون تطبیقشون بدیم. اینجا ازین خبرا نیست. مسیری که Saul برای موفقیت خودش طی کرده انقدر دقیق و پرجزئیات به تصویر کشیده میشه که مو لای درزش نمیره. حالا چرا گفتم استقامت ؟

چون اگه این شخصیت انقدر کله شق و سرسخت نبود که این سریال تا 6 فصل طول نمیکشید و به سادگی توی همون قسمتهای اول تموم میشد. نه؟ Saul میتونست سالها به عنوان یه کارمند بخش انبار، شغل خودشو به عنوان تحویل دهنده نامه حفظ کنه. میتونست قبولی توی رشته حقوق رو سقف آرزوهاش قرار بده یا بعدتر، وقتی که به عنوان یه وکیل، توی یکی از بهترین شرکتهای حقوقی، پشت بهترین میز و وسایل اداری دنیا نشست ، خودش رو همونجا بازنشست کنه ولی این بشر ول کن ماجرا نبود! اون بیشتر و بیشتر میخواست و اگرچه، بارها سر این موضوع شکست خورد و آسیب دید (و حتی در نهایت هم به فرجام خوبی نرسید، اسپویل نمیکنم بقیه شو ?) اما هرگز پشیمون نشد و اصلا

مگه میشه این همه تلاش و استقامت رو تحسین نکرد؟

لذا به عنوان آدمی که به سختی و به زور اسلحه حاضرم از نقطه امنم بیرون بزنم، رفتار Saul رو برای خودم غبطه برانگیز میدونم (و الان هم دلم براش تنگ شده ?)

در آخر خواستم بگم که این مطلب، میتونه به کمک شما خیلی طولانی تر بشه.
اما قبل از اون،

اول از همه به عنوان یه برنامه نویس و کمی سینه فیل (که خیلی بهتر از سینه ی مرغه) پیشنهاد میکنم که حتی اگه اهل فیلم و سریال نیستید و وقتتون رو صرف این کارا نمیکنید (که بسیار هم منطقی هست) از دیدن این سریال نگذرید و حتماً تورقی درش بکنید، اگه اهلش هستید که زودتر ببینید و اگر هم کارو دیدید که قطعاً کلی حرف برای گفتن دارید (که لطفاً برام بنویسید تا کیف کنیم حسابی)

و دوم اینکه مطالب مشابه زیادی درمورد ایده های تجاری Saul توی نت وجود داره که اینارو هم میشه در تکمیل این متن خوند و ازین قراره :

6-things-better-call-saul-can-teach-you-about-finding

content-marketing-saul-goodman

sell-it-like-saul-goodman

learning-how-to-be-good-from-the-bad-guys


فیلمسریالارتباطاتهوش تجاریبرنامه نویسی
اگه بار اولیه که تو زندگیت تِر زدی ناراحت نشو، اسمشو بزار ورژن 1.0
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید