Reza Haghi
Reza Haghi
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

نگاهی به فیلم اوپنهایمر

« فیلم اوپنهایمر » تازه‌ترین فیلم‌سینمایی کریستوفر نولان، فیلمساز بحث‌برانگیز و پراهمیت سینمای امروز جهان بالاخره اکران شد و خودش را در معرض قضاوت مخاطب وسیع قرار داد. تبلیغات عظیمی برای این فیلم شده که تقارن موعد اکرانش با فیلم عامه‌پسند «باربی» و رقابتی که بین این دو شکل گرفته، بر بلند شدن صداها و هیاهوهای پیرامونش افزوده است.


به‌طور سنتی، هر فیلمی از کریستوفر نولان در محافل سینمایی و اذهان علاقه‌مندان سینما، تبدیل به پدیده‌ای می‌شود که مخالفان و موافقان آتشین پیدا می‌کند، حال با وجود حجم تبلیغات و هیاهوی ایجاد‌شده پیرامون اوپنهایمر پس از رویداد اینترنتی «باربنهایمر» که به قول امروزی‌ها ترند شده و یک جور بازاریابی عظیم در سطح جهان محسوب می‌شود، طبیعتا نوشتن و نظر دادن توام با آرامش و طمأنینه و استقلال رای درباره فیلم دشوار می‌شود که البته من می‌کوشم در این متن از این خط‌مشی خارج نشوم و فارغ از دعواهای همیشگی طرفداران و مخالفان نولان، به فیلم جدید «آقای شعبده‌باز» بپردازم.

? تیله اول در تُنگ بلوری: چرا ‌اوپنهایمر‌ را چندان دوست نداشتم

همان اول به سراغ اصل مطلب بروم. نمی‌توانم کتمان کنم که سینمای کریستوفر نولان را مشتاقانه دنبال می‌کنم و بیشتر آثار کارنامه او را می‌پسندم، با این حال ‌اوپنهایمر‌ چندان چنگی به دلم نزد و این بعید است چندان به کیفیت صدا و تصویر نسخه‌ای که این روزها در دسترس است، ارتباط داشته باشد. ‌اوپنهایمر‌ یک فیلم زندگی‌نامه‌ای ساده با یک قصه کم‌وبیش شنیده شده محسوب می‌شود که چالش چندانی برای بازگو شدن پیش روی خود ندارد و جنس قصه‌اش شباهت چندانی به ایده‌های داستانی همیشه بکر و پر از بداعت بیشتر فیلم‌های کریستوفر نولان پیدا نمی‌کند.

تنها چیزی که ‌ نقدفیلم اوپنهایمر دارد تا از قامت یک فیلم کاملا معمولی مثل بقیه فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای و تاریخی که همه ساله درباره مشاهیر و چهره‌های تاثیرگذار غرب ساخته می‌شود، متمایز شود، تلاش نولان برای پیوند زدن بعضی ایده‌های فرمیک و دغدغه‌های مضمونی‌اش به ماجرای اوپنهایمر است

که اندکی خاصیت تالیف‌گونه به فیلم بخشیده، وگرنه فیلم دیگر هیچ ندارد و به‌سادگی با نمونه‌هایی مثل «نخستین‌مرد» دیمین شزل (درباره نیل آرمسترانگ)، «معاون» آدام مک‌کی (درباره دیک چنی)، «تاریک‌ترین ساعت» جو رایت (درباره وینستون چرچیل)، «اسپاتلایت» توماس مک‌کارتی (درباره خبرنگاران روزنامه بوستون‌گلوب)، «تک‌تیرانداز آمریکایی» کلینت ایستوود (درباره یک کهنه سرباز آمریکایی در جنگ عراق)، «سلما» ایوا دوورنی (درباره مارتین لوترکینگ)، «لینکلن» استیون اسپیلبرگ (درباره آبراهام لینکلن)، «سی دقیقه پس از نیمه‌شب» کاترین بیگلو (درباره عملیات کشتن بن لادن) و… می‌توانست قابل مقایسه باشد.

? تیله دوم در تُنگ بلوری: یک «دانکرک» دیگر با المان‌های «ممنتو» و «تنت»

نولان یک فیلم متفاوت در کارنامه دارد به نام ‌فیلم دانکرک‌ که در آنجا روایتی مهیج و حادثه‌محور از عملیات دینامو در جنگ جهانی دوم ارائه می‌دهد که چه از نظر فرمیک و چه از نظر مضمونی ارتباطی با فیلم‌های دیگرش ندارد. ‌دانکرک‌ نیز مثل ‌اوپنهایمر‌ یک فیلم فراموش‌شدنی است که بیشتر به نوعی جاه‌طلبی و تجربه‌گرایی برای نولان می‌مانست تا یک پروژه واقعی، چراکه از مهم‌ترین مزیت فیلم‌های نولان (فیلمنامه‌های تکان‌دهنده) تهی است و صرفا می‌خواست نان قاب‌های زیبا و ضرباهنگ جذاب و موسیقی تاثیرگذار و کیفیت ساخت و استخوان‌بندی شکیلش را بخورد.


در آنجا نیز نولان به زور می‌خواست امضاهایی جور کند تا فیلمش به کلی بی‌ربط نسبت به کارنامه‌اش نباشد، به همین دلیل هم ایده تفاوت در سپری شدن زمان برای ۳ شخصیت در زمین، آب و هوا را در فیلم گنجاند که هیچ کارکرد مرتبطی با جهان اثر نداشت و کمکی به فیلم نمی‌کرد و صرفا یک جور ادا بازی برای القای «نولانی بودن» فیلم بود.

در ‌فیلم اوپنهایمر نیز قرار است تلاش‌هایی آبکی برای «نولانیزه شدن» یک داستان معمولی ببینیم که چندان به دل نمی‌نشیند. مثلا ‌اوپنهایمر‌ به صورت غیر‌خطی از روایت دو راوی استفاده می‌کند، یکی خود اوپنهایمر که درک خودش از اتفاقاتی که افتاده را در قالب فلش‌بک و روایتی سوبژکتیو به ما نشان می‌دهد و دیگری لوییس استراوس که با فاصله به اتفاقات نگاه می‌کند و روایتش اوبژکتیو است.

جنگ جهانینیل آرمسترانگکیفیت صدافیلم اوپنهایمر
برنامه نویس PHP و فریمورک Laravel مدیر عامل شرکت طراحی سایت نگاه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید