جامعه بشری هر چه بیشتر به سوی جداسازی طبقاتی و تبدیل آن به گونه های اقتصادی حرکت می کند. یعنی تفاوت بین دو طبقه اقتصادی بیشتر از تفاوت بین دو گونه از موجودات زنده می شود.
چند موضوع در این مورد تاثیر بسزایی دارد:
- دستکاری ژنتیکی جنین
تکنولوژی کریسپر (CRISPR) اکنون به بشر اجازه میدهد که در نطفه دستکاری ژنتیکی کند. البته در شروع، این موضوع شامل بهبود بیمارهای ژنتیکی می شود. امّا در ادامه هر تغییری اتفاق خواهد افتاد. در واقع شما می توانید ویژگی های فرزند خود را انتخاب کنید. رنگ پوست و مو، قد، هوش، توان فیزیکی و ...! (در مورد این تکنولوژی و اثرات آن مفصلن در این پست توضیح داده ام)
امّا این موضوع چندان هم ارزان نخواهد بود. دست کم در ابتدا. تصور کنید که یک نسل از فرزندان کاملن دستکاری شده از ثروتمندان به دنیا خواهند آمد.
- کاهش اهمیت مصرف کننده
به طور خلاصه دلیل اینکه دولت ها به حقوق مردم اهمیت می دهند اینست که اقتصاد اینگونه ایجاب می کند چرا؟ چون مردم هستند که در نهایت مصرف می کنند و موتور محرک اقتصاد هستند. برای مثال در ایالات متحده 70 درصد اقتصاد بر دوش مصرف کننده است. بگذریم که مصرف کننده آمریکایی اقتصاد چین را هم دارد پیش میبرد. علاوه بر این، مردم عرضه کننده نیروی کار به اقتصاد هستند.
امّا این نقش در حال کمرنگ شدن است. با توسعه اینترنت اشیا، مصرف کننده محصولات، هر چه بیشتر اشیا خواهند بود. همین طور تولید کننده هم اشیا و کامپیوترهای آنها خواهند بود. برای مثال پیش بینی می شود در ایالات متحده تا سال 2030 حدود 36 درصد از مشاغل از بین خواهند رفت و یا در آنها ماشین جایگزین انسان می شود.
حتی روزی خواهد رسید (نه چندان دور) که برنامه نویسی برای تولید ماشین هایی که جای انسان را بگیرند نیز توسط خود ماشین ها انجام می گیرد!
فکر میکنید وقتی شما نه تولید کنید نه مصرف، سیاست هم به شما اهمیت خواهد داد؟ مساله اینست که این روند به تدریج اتفاق می افتد و هر چند سال بخشی از جامعه بی استفاده می شود و خب بقیه می گویند "به ما چه! ما که هنوز استفاده داریم"
- پیشرفت دانش نوروساینس و اقتصاد رفتاری
هر چه جلوتر میرویم ترکیب روانشناسی و نوروساینس بیشتر کدهای رفتاری ما را هک می کنند و بنابراین می توانند ما را کنترل کنند. فکر می کنید از این دانش برای چه استفاده می شود؟ حل کردن تناقض های رفتاری بشر، کمک به صلح یا افزایش رفاه؟ اینطور به نظر نمی رسد.
پاندمیک 2020 خیلی چیزها را روشن کرد
رویداد پاندمیک در سال 2020 به خوبی این موضوع را نشان داد که سیاست گذاران نیز به راحتی در جهت تقویت این شکاف حرکت می کنند. برای مثال نحوه توزیع کمک های مالی در ایالات متحده به گونه ای بوده که نرخ پس انداز مردم از متوسط 7 درصد به بالای 20 درصد رسیده است. در حالیکه بخشی از مردم توان تامین مایحتاج روزانه خود را هم ندارند. این نشان می دهد که توزیع کمک های دولتی هدفمند نبوده است. هنوز هم در دولت جدید آقای بایدن، همان روش بدون هیچ اصلاحی ادامه یافته است. جالب اینکه بخش قابل توجهی از پس اندازهای مردم به سمت بازار سهام رفته است که باعث رشد بی سابقه و حتی حباب گونه آن شده است.
باز هم اینجا کسی که بیشترین نفع را می برد ثروت مندانی هستند که صاحبان شرکت های بزرگ هستند و با افزایش قیمت سهام، ثروت آنها چند برابر شده است. در حالیکه اگر سیاست های هدفمندتری پیاده میشد، مردم کمتری رنج می کشیدند.
چند سناریو برای این روند قابل تصور است:
الف) جداسازی کامل بین گونه های اقتصادی و انقراض برخی گونه های ضعیف تر
در گذشته دور جوامع به شدت طبقاتی بودند و هر طبقه کاملن از طبقات دیگر متمایز بود و امکان حرکت از یک طبقه به طبقه دیگر تقریبن غیرممکن بود. این نظام طبقاتی در هند «نظام کاست» خوانده می شد.
می توان تصور کرد که کم کم دیگر نظام کاست به تفاوت در ثروت و رفاه و دسترسی اجتماعی محدود نمی شود و فقط یک مفهوم انتزاعی بر آمده از وضعیت جامعه نیست. بلکه قضیه به ویژگی های جسمی و روانی هم کشیده می شود و در واقع طبقات اقتصادی، گونه های جانوری مختلفی را شکل خواهند داد! تا حدی که انسان های یک طبقه به طور بنیادی با انسان های طبقه دیگر تفاوت دارند.
به تدریج یک (یا چند) طبقه متمایز از نظر فیزیکی و روانی ایجاد می شوند که کنترل منابع را هم در دست دارند. البته الان هم درصد کمی از افراد کنترل منابع را در دست دارند، ولی آنها هم مریض می شوند و در نهایت میمیرند. و همین طور به بقیه نیاز دارند. خبر جالب اینکه کم کم اینطور نخواهد ماند. وقتی این طبقه متمایز به بقیه نیاز کمی داشته باشند، دیگر دلیلی ندارد که منابع را حتی در همین حد با دیگران به اشتراک بگذارند.
تصور کنید که همین الان نگاه ما به افرادی که IQ کمتر از 70 دارند چگونه است؟ آیا آنها را به کار می گماریم؟ یا با آنها ازدواج می کنیم؟ یا چه القابی به آنها می دهیم؟ نهایتن اگر خیلی اخلاقی باشیم از آنها نگهداری می کنیم تا از بین نروند! گمان نمی کنم وقتی افرادی با IQ فرضی بالای 300 (اصلن نمی دانم در مقیاس IQ چنین عددی ممکن هست یا نه، فقط جهت مقایسه این عدد را می گویم) وجود داشته باشند، برخوردی متفاوت از آنچه گفتم با بقیه که متوسط IQ آنها 100 است، داشته باشند. حتی دیگر مسابقات ورزشی هر کاست نیز محدود به خودش خواهد بود!
در این سناریو یکی از اولین مفاهیمی که فراموش خواهد شد دموکراسی خواهد بود. اگر به دقت ریشه های دموکراسی را بررسی کنیم میبینیم که گسترش لیبرال دموکراسی درقرن بیستم، بیش از همه ناشی از برنده شدن یک قرائت خاص اقتصادی در صحنه جهانی (بعد از جنگ جهانی و جنگ سرد) یعنی اقتصاد سرمایه داری متکی به بازار آزاد بود. چرا سرمایه داری متکی به بازار آزاد مدافع دموکراسی ست؟ چون اساسن چنین اقتصادی به مردم به عنوان اول مصرف کننده و سپس نیروی کار نیاز مبرم دارد.
وقتی روزی برسد که اقتصاد نیاز کمتری به مردم داشته باشد، بدون شک مفهوم دموکراسی هم تضعیف خواهد شد.
ب) وضعیت کج دار و مریز
پ) قیام طبقه متوسط و نابود کردن زیرساخت های اقتصادی طبقه برتر
سناریوی دیگری که قابل تصور است، اینست که طبقه متوسط قبل از اینکه خیلی ضعیف شود متوجه شود که در خطر انقراض است و بتواند با از بین بردن زیرساختهای مورد نیاز توسعه، روند انقراض خودش را کند نماید. در این خصوص بعدن بیشتر صحبت خواهیم کرد.