ritzio
ritzio
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

اختلالات مغزی و دودی که از ما بیرون می آید!

خب اولین موردی که می خاهیم برای شناخت بیشتر خودآگاهی بررسی کنیم، یک اختلال به نام Hemispatial Neglect است. این وضعیت معمولن در اثر سکته یا صدمه فیزیکی به مغز ایجاد میشود. در این حالت آنها اطلاعات ورودی از یک سمت (معمولن سمت چپ) را نادیده می گیرند. مثلن سمت چپ را نمی بینند.

برای نمونه وقتی از آنها میخواهند که یک گل را نقاشی کنند، فقط سمت راست گل را می کشند. یا در مورد ساعت فقط یک نیمه آن را تصویر می کنند. در عکس هایی که در زیر گذاشته ام، می توانید نمونه ای از این نقاشی ها را ببینید.

نمونه ای از نقاشی های مبتلایان به Hemispatial Neglect که نشان دهنده بی توجهی آنها به یک سمت است.
نمونه ای از نقاشی های مبتلایان به Hemispatial Neglect که نشان دهنده بی توجهی آنها به یک سمت است.


همچنین در این دو ویدئو توضیح کامل در مورد این بیماری داده شده است:

https://youtu.be/d4FhZs-m7hA

https://youtu.be/-C7PzonGIuU

ویدئوی اول کوتاه است و توصیه میکنم ببینید.

حالا تاثیر شناخت این اختلال بر شناخت ما از خودآگاه چیست؟

این بخش را از یک ویدئو که در مورد خودآگاهی توسط TED Ed تولید شده وبه موضوع فوق می پردازد نقل میکنم

در یک آزمایش دو عکس را روبروی یک بیمار مبتلا به Hemispatial neglect گذاشتند.

هر دو عکس یک خانه را نشان میدهد. فقط در یکی از آنها سمت چپ خانه آتش گرفته است. طبیعتن این بیمار نمی توانست سمت چپ را ببیند و این دو خانه رو شبیه هم میدید. ولی وقتی از او پرسیدند که ترجیح میدهد در کدام خانه زندگی کند، خانه سالم را انتخاب کرد.

نه یک بار، بلکه بارها.

دو تصویری که به بیمار نشان داده شد (سمت چپ) و تصوری از آنچه وی در عمل می دید.
دو تصویری که به بیمار نشان داده شد (سمت چپ) و تصوری از آنچه وی در عمل می دید.


در واقع مغز او اطلاعات را دریافت و پردازش کرده است. ولی نسبت به آن آگاهی ندارد. به نوعی این درک را به ما میدهد که دیدن آگاهانه یک چیز است و پردازش اطلاعات تصویری یک چیزی دیگر و این دو الزامن معادل یکدیگر نیستند.

مثلن اگر به سمت این بیمار از سمت چپ یک توپ پرتاب شود، او جاخالی میدهد. ولی هیچ درکی ندارد که چرا این کار را کرده است! یعنی تجربه ای از پردازش اطلاعاتی که مغزش کرده ندارد.

اینجا بخشی از یک ویدئو در مورد خودآگاهی آورده شده که به موضوع فوق می پردازد. (در انتهای پست کل ویدئو را خواهم گذاشت تا تمرکز شما فعلن روی همین بخش باشد. ولی توضیحاتی از آن را همین جا می آورم)

https://www.aparat.com/v/4QASm

پس یک قدم به این ایده نزدیک تر شدیم که خودآگاهی یک بخش کوچک از مغز است که الزامن پیش نیاز فعالیت بقیه بخش ها هم نیست. وقتی می گویم «من» دیدم، تجربه «من» کاملن در بخش های خودآگاه مغز ایجاد می شود. ولی مغز بدون اینکه «من» ببینم هم میبیند.

باز برمیگردیم به همان سوال قبلی: اگر مغز میبیند، چه نیازی به تجربه «من» هست؟

بعدتر بازهم مثال های بیشتری را طرح می کنیم که این ایده را عمیق تر توضیح میدهد، ولی اجازه دهید این سوال را بیش از این منتظر نگذاریم و حداقل به یک پاسخ اولیه بپردازیم:

یک تئوری اینست که تجربه من در واقع مدلسازی مغز از خودش است.

برای اینکه این را بهتر درک کنیم، بیایید یک آزمایش بکنیم. آیا شما الان می دانید که پایتان در چه وضعیتی قرار دارد؟ احتمالن نه. معمولن ما در شرایط عادی اعضای بدنمان را که از آنها استفاده نمی کنیم، فراموش میکنیم! ولی وقتی دارید از کتری داغ برای خودتان آبجوش میریزید از وضعیت دست خود مطلع هستید؟ حتمن هستید و چون تمام توجه شما به دست تان است تا اطلاعات کافی به مغزتان برسد تا حرکات درست را فرمان دهد. درواقع مغز شما در هر لحظه یک مدل از بدنتان میسازد. این مدل الزامن کامل و یکدست نیست. مثلن موقع ریختن آب داغ، شما از وضعیت تک تک ماهیچه هایتان آگاهی ندارید. یعنی دقت مدل فقط در حد لازم است. و همین طور شاید آن لحظه به پایتان خیلی توجهی نکنید. یعنی دقت همه اجزای مدل هم یکدست نیست.

مدلی که مغز از بدن دارد را میشود شبیه نقاشی یک کودک از بدن تصور کرد، فقط خطوط بیرونی و کلیات دیده میشود و همین طور ممکن است سر چهار برابر بدن باشد!

مغز همین کار را با خودش هم میکند. یعنی یک مدل ناقص و غیریکدست از اتفاقاتی که در درون خودش می افتد دارد، تا بتواند همان طور که موقعیت دست و پا و کمر و ... را درک می کند تا بتواند آنها را به جهت مناسب حرکت دهد، میزان توجه را در پردازش های مغزی حرکت دهد. برای نمونه اگر شما دارید یک فیلم میبنید و در همان حال بوی سوختگی غذا می آید، دپارتمان خودآگاهی چون دارد میزان توجه مغز به هر اتفاق بیرونی را میبیند، می گوید باید مقدار توجه از فیلم کم شده و به بوی سوختگی اضافه شود.

خب این فقط یک تئوری ست. می شود در مورد این تئوری هم سوالاتی پرسید. مانند اینکه می شود همه اینکارها را بدون آن «من» هم انجام داد. اینجا که میرسیم حتی بعضی می¬گویند این «من» و همه اجزایش از جمله احساساتی چون شادی، غم، حسرت عوارض جانبی یا ناخواسته این کارکرد مغز (مدل سازی از خودش) است. مثل اینکه وقتی شما با خودرو خود سرکار میروید یک مقدار آلودگی هم از اگزوز خودرو خارج می شود که خروجی ناخواسته و حتی نامطلوب سیستم است.

در واقع این نظریه میگوید «من» و همه متعلقاتش که اینهمه انسان ها بدان می بالند و عصاره انسان را همین احساسات درونی می دانند، فقط دود اضافی سیستم مغز است!

https://www.aparat.com/v/65EhF



روانشناسی شناختینوروساینسمغزخودآگاهی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید