کهنمویی
کهنمویی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

این منم کسی که میخواهد تغییر کند ولی موانع ذهنی زیادی دارد

در یک خانه مذهبی با پدر و مادری که از نعمت سواد محروم بودند بدنیا امدم فرزند چهارم خانواده بودم .دو برادر و سه خواهر دارم از وقتی یادم میاد سختگیر و زودرنج و خجالتی بودم براحتی نمیتوانستم با دیگران ارتباط بگیرم و حرف و خواسته هایم را نمیتوانستم بیان کنم خواهر بزرگترم در سن ۱۶ سالگی ازدواج کرد و من در انزمان سال ۱۳۵۳و ۴ ماهه بودم .بعد از ان یه خوهر و یک برادر دیگر نیز به جمعمان اضافه شد کم کم انقلاب شد و من نیز بزرگ شدم از انقلاب چیزی به یاد ندارم ولی از جنگ تا دلتون بخواد پدرم بیکار بود و جذب سپاه شد و بعنوان باغبان در انجا مشغول به کار شد کم کم جنگ اغاز شد و پدرم به منطقه اعزام شد و ما ماندیم و مادرم و۳بچه ی قد و نیم قد . دو خواهرم که ازدواج کرده بود و برادر بزرگترم که او هم در سن ۱۹ سالگی ازدواج کرده بود و عروسمان که در نزد ما در یک اتاق کنار ما زندگی میکرد


خرمالوهای خانه پدری
خرمالوهای خانه پدری
خانه پدری
خدایا شکرت که تو را دارم تنهایم نگذار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید