سلام دوستان
روزگارانی در میر
امشب ستاره ای را من بی فروغ دیدم
درخاک خفته ای را تنگ غروب دیدم
هر چند رنج وغم بود در چهره اش نمایان
در باورو نگاهش یک دوست خوب دیدم
گفتن بهار وعید است دنیا شود گلستان
یک بوته شقایق خشکیده چوب دیدم
دنیا همین دوروز است رسم وفا ندارد
رقصیدن حبابی بر روی جوب دیدم
در آسمان ستاره با ماه نقره فامش
مرگ شهاب سنگی سمت جنوب دیدم
رنج زمانه دید و رفتار نا رفیقان
چون آینه شکست و لب بر سکوت دیدم
گفتند ز پاک بازان رسم وفا بیاموز
صاف وزلال وآرام همسان رود دیدم
بانگ آذان مغرب لبخند می زدو رفت
همراه او علی بود وقت سجود دیدم
رجب کاظمیان فرد
اسفند ماه 1403
به احترام دوست نازنین آقای سعید جعفری