رجب کاظمیان‌فرد
رجب کاظمیان‌فرد
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

افسوس

سلام دوستان

روزگارانی در میر 🏡


میخانه چرا خالیست مستان به کجا رفتند

گفتند به زنجیرند ایشان به سزا رفتند

نه بزم و نه آوازی شبگرد غزل‌خوانی

گرد غم و اندوه است شعر و شعرا رفتند

اون تار زنِ خوشنام رزقش به گدایی شد

قومی به جفا گفتند نسلی به فنا رفتند

یک شاخه گلی پژمرد بر شانه گلدانی

گلبرگ زمین مانده عطرش به هوا رفتند

نوروز و بهاری بود سرسبزی و شادابی

پاییز و خزان آمد آن نشو نما رفتند

جمعی که زدند لبخند فرهاد ز پا افتاد

عاشق به کجا می‌رفت اینان به کجا رفتند

در مجلس ما مستان هرکس غزلی گوید

یک عده شدند عاقل یک جمع به ما رفتند

دربار سلیمان را داری تو اگر بر سر

چون باد صبا آمد با باد صبا رفتند

یوسف چه گناهی داشت در دام زلیخا بود

بیچاره که مجرم نیست شاهان به خطا رفتند

فردا که ندا آمد با غافله راهی شو

زین راه گریزی نیست بس قافله‌ها رفتند


✍🏼قلم: رجب کاظمیان‌فرد

🗓️مرداد ماه ۱۴۰۳

غم اندوه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید