سلام دوستان
روزگارانی در میر 🏚️
نگاهم را نبر از یاد ای دوست
چنان موجی کشم فریاد ای دوست
رفیق کودکیها خاطراتم
صداقت باتو معنا داد ای دوست
پپینم روی شاد و مهربانت
شوم از غصه ها آزاد ای دوست
تورا دیدم بهاری شد دل من
دوباره غنچه ها گل داد ای دوست
همین یک خواهش من از خداوند
بماند خنده بر لبهات ای دوست
کنار توشبی با خنده طی شد
بنای خانه ات آباد ای دوست
تو آن کوه بلند سرفرازی
تونوری در شب مهتاب ای دوست
دهم این جان ناقابل بخواهی
براهت هرچه باداباد ای دوست
عزیزی رفت رفیقان زار گفتند
دماوندی زمین افتاد ای دوست
شنیدم زحمت ما روز آخر
بروی دوش توست هیهات ای دوست
رجب کاظمیان فرد ✍️
شهریور ماه 1403🗓️