سلام دوستان
روزگارانی در میر
می وزد بادخزان پاییز رقصان میرسد
روی زرد و آه وحسرت برگلستان می رسد
هر خزان آغاز راه نوبهاری دیگر است
می خورد دفتر ورق فصلی به پایان می رسد
در بهاران شادمان آواز می خواند جیرجیرک
مورکی با طعنه گفت حتماًزمستان می رسد
اسب خود را تاختند یک عده ای چابک سوار
گوش کن گویا صدای پای اسبان می رسد
گردو خاکی شد به پا شلاقها دادند صدا
ساعتی دیگر سکوتی در بیابان می رسد
لحظه ای آرام گیر برسایه سار این درخت
آنکه بامش بیشتر برفش فراوان می رسد
هم شب سرد سمورو هم لب گرم تنور
می دمد نور سحر خورشید تابان می رسد
دفتری باشد یقین یک روز در پای سرات
هر که از پل بگذرت آن سوی خندان می رسد
رجب کاظمیان فرد
شهریور ماه 1403