سلام دوستان
روزگارانی در میر🏚️
این کشتی زمان است ماهم مسافرانیم
راه سفر مهیاست با ناخدا بمانیم
تا دور دست بینی امواج و اب و دریاست
چون یک حباب لرزان ما هم در او روانیم
گاهی چنان خروشان گاهی چقدر ارام
راه سفر مهیاست مقصد اگر بدانیم
گر بادهای فصلی بر بادبان بکوبند
باید صبور باشی بر موجها برانیم
عشق و امید و احساس در کشتی زمان است
در عشق زندگی کن ما نسل عاشقانیم
چون لاله ها بروییم هر ساله در بهاران
شادی درون قلب است شاد زیستن بدانیم
باخنده از درونت دوستان را صدا کن
فردا چقدر دیر است با ساربان روانیم
دنیا همین دو روز است چون باد در گذار است
بشنو ز برگ پاییز گویند در خزانیم
خود خواهی و کدورت رنج زمانه ماست
افتادگی بیاموز در کینه جا نمانیم
افسوس از گذشته برهیچ کس دوا نیست
هر درد را علاج است شعری ز نو بخوانیم
برو بیای یلدا چند لحظه بیشتر نیست
گفتند از قدیما حال همو بپرسیم قدر همو بدانیم
رجب کاظمیان فرد✍️
آذر ماه 1400🗓️