رجب کاظمیان‌فرد
رجب کاظمیان‌فرد
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

شهر خاطره ها

سلام دوستان

روزگارانی در میر 🏚️

روزی روزگاری بود پاییزو بهاری بود

پای اون کوه بلند و باشکوه

شهری یادگاری بود


کوچه داشت پس کوچه داشت

دری داشت دروازه داشت

کوچه هاش سنگفرش رنگی رنگی داشت

توی شهر آب نمای قشنگی داشت

توی دنیای بزرگ آوازه در کرده بود


شهر ما یه شهر بی کلانتره

اگه حرفی بزنین درد سره

حرفی از گذشته ها مونده به یاد

قانون بد از بی قانونی بهتره


کارت پولاتونو همراه بیارین

اونو پیش ما امانت بزارین

هوا اینجا به دلاره به دلار

لاب از گرونیا خبر دارین


سر دیگ آشپزی دعواشده

آخه آشپز توی شهر چند تا شده

آب شده درد سر شهر بزرگ

بعضی ها شلوارشون دوتا شده


گوشت خر داغ میکنن مثل کباب

دورش سینه میزنن عین ثواب

هرکی اعتراضی داره بشنوه

حرف ناجور می شود حرف حساب


یکی داشت زمزمه می کرد زیر لب

که دیگه نه روزی دارم و نه شب

بی زبون می گفت کجایی کرونا

با ای خرجای زیاد کرده بود تب


تمام میخونه ها بسته شدن

آدما از هم دیگه خسته شدن

جشن وشادی دیگه اینجا نداریم

نمیدونم به چی وابسته شدن


چی بگم من چی گذشت به شهر ما

دیگه خالی شده از بزرگترا

نه محبتی نه دوستی نه صفا

ماکه رفتیم خدا حافظ شما

رجب کاظمیان فرد ✍️

مرداد ماه 1403 🗓️

شهرحرف حساب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید