سلام دوستان
روزگارانی در میر 🏡
پاییز شده برگ و خزان را خبرش هست
بلبل به سفر رفت در لانه کمی کُرکُ پَرش هست
نجار که بر باغ رسید سار فراریست
بر پای سپیدار نشان از تبرش هست
در مهلکهی جنگ که از آتش و خون است
جز کشته و مصدوم ندیدی اثرش هست
رفتهست سپاهی و کسی باز نگردید
چشم و دل مادر نگران پسرش هست
عاشق به نوا گفت که معشوق نیامد
صد جور جفا حسرت و غم در سفرش هست
فرمانده اتو کرده و بر میز نشسته
لبخند به لب خنده به رو مفتخرش هست
ساقی به خرابات نشینان نظری کن
این شام شب تار یقیناً سحرش هست
✍🏼قلم: رجب کاظمیانفرد
🗓️مهر ماه ۱۴۰۲