سلام دوستان
روزگارانی در میر 🏡
فصل بهار هم گذشت، زرد شده تمام دشت
کنگر و لم به یک نسیم، باد بَرد به درهها
رود فتاده از خروش، بلبل نغمهخوان خموش
باز دوباره آمده، رفتن و کوچ غازها
یاد گذشتههای دور، سرخوش و مست و پر غرور
چابک و شاد هم چو باد، کوه به زیر گامها
در گذرند ماه و سال، آنچه گذشته عمر ماست
رفت و به آخرش رسید، فصل تمام قصهها
زائر رفته در سفر، در سفری پر از خطر
مانده جدا ز هم رهان، داشت چقدر گلایهها
عشق من و جوانیم، حاصل زندگانیم
گشته سپید موی من، دست مرا نکن رها
هر چه که بود و هر چه هست، مانده میان بندری
کشتی عمر ما روان، رفت به سوی موجها
✍🏼رجب کاظمیانفرد
🗓️سال ۱۴۰۲