rnadia46
rnadia46
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

از راهی دور آمده ام

  • سال های قبل وقتی کودکی بیشن نبودم در میان انبوهی از گل ها و درخت ها و در میان باغچه ای زیبا در گوشه ای دنج در همین شهر زندگی میکردم و همبازی پروانه ها و شاپرک ها و زنبورها بودم. از درخت هلو و انجیر خانه مان بالا می رفتم و دیدن آن همه زیبایی نصیبم شده بود بی آن که بدانم وقتی برای دیگر بار دیگر؛ پس از گذشت ده ها سال به این شهر برمی گردم دیگر خبری از لذت های بصری کودکی ام اگر نگویم نیست، می گویم بسیار کمرنگ است. خانه قدیمی ام تعمیر و اثری از خاطرات کودکی ام نیست، باغچه اش خراب و سنگ شده است، درختان انجیر و هلو و یاس زیبای خانه ام بریده شده و حیاط زیبای سرشار از زندگی اش؛ تبدیل به اطاقی برای انبار کردن وسایل شده است. کوچه ام دیگر درختی ندارد، بوی گل و سبزه اش مشامم را پر نمی کند. باغ هایش خشک و بی آب شده است و درختانش هم! صدای آب جاری اش که مرا جادو می کرد گاه گاهی از گوشه کناری به گوشم می خورد. دنبال پروانه هایش در بهار می گردم و به دنبال باران و برفش در سرمای زمستان. حتی عوامل طبیعی هم روی خوش نشان نداده اند. حالا در محله ای دیگر از این شهر زندگی می کنم! پس از گذشت بیش از 38 سال به این شهر برگشته ام. در محله ای که زندگی می کنم روزانه درخت هایی کهن می بینم که قطع می شوند و از ریشه در آورده شده و مانند پهلوانی که به زمین خورده ؛ سرد و بی جان و بی حرکت بر جای می ماند. درخت های زیبا و منظم و صبور شهر را که از گزند آدمیان در امان مانده اند سوراخ های منگنه اعلامیه ای که خبر فوت عزیزی را می دهد می آزارد و حتی بدتر از همه ؛ همسایه ام هم رحم نمی کند و تک درخت انجیر سر کوچه ام را به بهانه ای از ریشه درمی آورد و من فکر می کنم که آیا این همه خشم و عصبانیتی که در هر بار بالا و پایین آوردن وسیله ای که برای ریشه کندن کردن درخت انجیر هنوز سبزم، که نمی دانم چه بود لازم است؟ ....چرا در همه وجودش خشم و عصبانیت موج می زند؟ و آیا آن چشمهای بی رنگ و بی عاطفه و خشمگینش، با کندن درختی، رنگ و بویی تازه و آرام می گیرد؟ دلیلش برای ریشه کن کردن درخت؛ چیزی است که غمم را دوچندان می کند..... نمی تواند در حین رانندگی به راحتی در هنگام خارج شدن از کوچه دنده عقب برود و دید کافی ندارد!!!!!
  • هر روز که از جلوی جای خالی درخت انجیر می گذرم دلم چنگ می خورد و مچاله می شود. شاید دنبال کودکی گمشده ام می گردم....شاید به دنبال خاطره هایم ....شاید به دنبال دلیل و برهانی برای خشم و عصبانیت همسایه ام از درخت انجیر!!! و من از خودم می پرسم زندگی بدون عشق به خودت، طبیعت و بی عشق به اطرافیانت چه مزه تلخی دارد.
اندیشه ات را رها کن! به دنبال آن *شکوه من آسیب دیده ام* محو می شود. شکوه *من آسیب دیده ام * را رها کن، آسیب دیدگی محو خواهد شد. *قضاوت را برانداز و در امنیت بمان *
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید