سلام. من فاطمهام، کسی که سالهاست با سوزن و نخ نه فقط پارچه، که آدمها را میدوزد؛ مخصوصاً زنها را، آن هم وقتی هویتشان لای چرخهای تکرار روزمره گیر کرده. امروز میخوام برات از چیزی حرف بزنم که شاید توی هیچ کلاس خیاطی یاد نگیری؛ اما مهمتر از همهچیزه:
یادم نمیره. شش سالم بود. مادرم داشت برای شب عید، مانتویی رو کوتاه میکرد. من کنار دستش نشسته بودم، و سوزن تهگردها مثل دکمههای رنگی میدرخشیدن. با یکیشون بازی کردم و اون لحظه یه چیزی تو دلم جرقه زد. نه فقط برای دوخت و دوز، بلکه برای حس مالکیت… حس اینکه چیزی رو خودم میسازم.
اون لحظه اولین دوخت هویت زنانهی من زده شد.
خیلیها فکر میکنن خیاطی یعنی یاد گرفتن متریال، الگو، پارچه، برش. اما واقعیت اینه که خیاطی قبل از اینکه یه مهارت فنی باشه، یه زبان احساسیه. یه راه بیصدا برای حرف زدن. زنها سالهاست با نخ و پارچه، خودشون رو بیان میکنن. وقتی لباسی میدوزی، یه تیکه از وجودت رو بهش وصله میزنی.
تو هر برش، یه خاطره هست؛ تو هر بخیه، یه حس؛ تو هر کوک، یه انتخاب.
تو فرهنگ ما، خیاطی همیشه با زنها گره خورده. شاید چون زنها بهتر از هر کسی میدونن که خلق کردن یعنی چی. بدن زن، صبورانه رشد میده، میسازه، میپروره. خیاطی هم همینه: صبر، جزئیات، دقت، عشق…
وقتی یه زن میشینه پشت چرخ خیاطی، داره زندگی میسازه. حتی اگه یه دکمهی کوچیک باشه. اون لحظه، زن بودنش پررنگتر از هر جای دیگه میشه.
چون توی دنیای پرسرعت، ما زنها هی فراموش میکنیم کی هستیم. خیاطی برام مثل لحظهای تنفسه. جایی که صداها خاموش میشن و فقط من میمونم و پارچه.
وقتی با دستهام یه لباس میسازم، حس میکنم کنترل دوباره به من برگشته. نه بهعنوان مادر، همسر، کارمند یا دانشآموز؛ فقط بهعنوان “من”.
یکی از هنرجوهای من، “ندا”، وقتی اومد سر کلاس ردا، تازه از یک رابطهی سخت بیرون اومده بود. اعتماد بهنفسش ترک خورده بود. اما من دیدم چطور با همون سوزنکوچیک، آرامآرام تکههای وجودش رو دوخت زد. خیاطی کرد، دوخت، شکافت، دوباره دوخت…
الان ندا نهتنها لباس میدوزه، بلکه هویت خودش رو هم دوباره دوخته. همین ماجراست که باعث شد من بفهمم: ردا فقط کلاس خیاطی نیست؛ ردا کلاس خودشناسیه.
خیاطی مثل نوشتن یه داستانه. تو انتخاب میکنی که پارچه چی باشه، رنگش چی باشه، برشش چطور باشه. همهچیز تحت کنترل خودته.
برای همینه که خیاطی، زنها رو قویتر میکنه. بهشون یاد میده تصمیم بگیرن. بهشون اعتمادبهنفس میده. وقتی یه دختر جوون میبینه میتونه برای خودش یه مانتو بدوزه، یه جور حس مالکیت، استقلال، و شجاعت پیدا میکنه.
از مادربزرگهامون که توی خونه برای همه لباس میدوختن تا زنهای هنرمند امروزی که با طراحی لباس دنیای مد رو تغییر میدن، خیاطی همیشه یه ابزار فرهنگی بوده برای اینکه صدای زنها شنیده بشه.
تو دورانهایی که زنها اجازه تحصیل نداشتن یا نمیتونستن حرف بزنن، خیاطی براشون راه ارتباط بود. راهی برای ساختن، تغییر دادن، و حتی مقاومت کردن.
شاید خیاطی کار انفرادی باشه، اما یهجور حس قبیلهای داره. وقتی ما تو ردا دور هم جمع میشیم، فقط دوختودوز نمیکنیم؛ خاطره میسازیم، همدلی میکنیم، هویتهامون رو کنار هم میچینیم.
یکی از چیزهایی که تو ردا خیلی مهمه، همینه: ساختن قبیلهای از زنهایی که میخوان از راه خلاقیت، خودشون رو پیدا کنن.
نمیخوام بگم خیاطی همهی مشکلای زندگی رو حل میکنه. ولی یه چیزو خوب بلده: بهت نشون بده چی توی دلت هست.
وقتی یه زن با حوصله پارچه میبره، طرح میکشه و با عشق میدوزه، داره خودش رو بهتر میبینه. انگار یه آینهست که به زبون نخ و پارچه حرف میزنه.
خیلیها فکر میکنن خیاطی فقط وقتی ارزش داره که ازش پول دربیاری. ولی باور کن، خیاطی میتونه یه هدیه باشه برای خودت.
برای خودت لباس بدوز. برای دخترت. برای خواهرت. برای روح خستهات.
اون لحظههایی که با دستهات چیزی رو خلق میکنی، انگار داری دوباره به دنیا میای. خیاطی یه جور بازآفرینیه؛ هم برای پارچه، هم برای خودت.
تو خیاطی، تو انتخاب میکنی این لباس قراره چی بگه. نرم باشه؟ شاد باشه؟ رسمی باشه؟ خجالتی یا جسور؟
همین انتخابها، تو رو به خودت نزدیک میکنن. بهت یاد میدن که حق داری تصمیم بگیری. هم برای ظاهر خودت، هم برای درونت.
من عاشق لحظههاییام که یه مادر و دختر با هم میان سر کلاس. مادری که تجربه داره و دختری که خیالپردازه.
خیاطی براشون تبدیل میشه به زبان مشترک. پلی بین نسلها. جایی که هویت زنانه توی تاریخ و آینده با هم گره میخورن.
خیاطی فقط یه مهارت فنی نیست. یه جور برگشتن به خودته. یه راه برای بازیابی تکههای پراکندهات. برای ما زنها، خیاطی یه فرصت طلاییه که از دل تار و پودها، خودمون رو دوباره ببینیم، بشنویم و بسازیم.
و اگه هنوز دست به سوزن نبردی، بدون که شاید یه تیکه از هویت گمشدهت توی نخهایی منتظرته که هنوز نخ نکردی.