اولین بار که سوزن دستم گرفتم، شاید شش یا هفت سالم بود. مادرم یک پارچهی رنگی را به دستم داد و گفت: «یه چیزی درست کن، فقط نترس از خرابکردن.» از آن روز، خیاطی برای من فقط یک مهارت نبود. یک راه بود برای حرفزدن با دنیا. راهی برای شنیدن صدای خودم، وقتی هیچکس صدایم را نمیشنید.
در این مقاله، از مسیر پر پیچوخم علاقهی من به خیاطی میگویم، و اینکه چطور همین هنر ظریف، توانست زندگیام را کاملاً تغییر دهد. شاید تو هم مثل من، فقط دنبال یک «شروع» باشی...
وقتی از خیاطی حرف میزنیم، بیشتر آدمها به سوزن، نخ، پارچه و دوختن فکر میکنند. اما خیاطی در عمق خودش، تمرینیست برای صبر، دقت، خلاقیت، و گاهی حتی مواجهه با ترسها.
در نوجوانیام، خیاطی برای من پناه بود. هر بار که پشت چرخ مینشستم، انگار دنیای اطرافم برای لحظهای ساکت میشد. با هر دوخت، قطعهای از ذهنم مرتب میشد. این خاصیت خیاطی است: میتواند ذهن آشفته را منظم کند.
بچه که بودم، همیشه از دیدن لباسهای مادر حیرتزده میشدم. او خودش میدوخت. لباسهایی که با عشق دوخته میشدند، گرما داشتند. وقتی کسی لباسی را میپوشید که مادر یا مادربزرگش دوخته بود، حسش فرق داشت. اون لباس فقط یه لباس نبود، یه تکه عشق بود.
من هم از همان سن، شروع کردم به بریدن پارچههای کهنه، دوختن لباس برای عروسکها، خراب کردن، پاره کردن، دوباره دوختن... آن روزها نمیدانستم، اما حالا میفهمم: علاقه به خیاطی از کودکی در من بود، مثل یک دانه، که منتظر زمین حاصلخیز بود.
برای کسی که تازه شروع کرده، دوختن یک خط صاف شاید کاری سخت باشد. اما همین تمرین کوچک، به من یاد داد برای چیزهای بزرگ باید تمرین کرد و صبر داشت.
در خیاطی، خطا اجتنابناپذیر است. پارچه را برعکس میدوزی، الگو را اشتباه میبری... اما یاد میگیری که اصلاح کنی، نه فرار. این یعنی رشد.
هیچ الگو و پارچهای شبیه قبلی نیست. هر لباس، یک دنیای تازه است. خیاطی به من یاد داد خلاق باشم، جسارت داشته باشم، و نترسم از متفاوت بودن.
خیاطی، مخصوصاً در فرهنگ ما، فقط یک حرفه نیست. برای خیلی از زنان، یک راه است برای بازیابی قدرت. برای من، وقتی شروع کردم به دوختن لباسهایی که دوست داشتم، احساس میکردم انگار دارم بخشی از خودم را پس میگیرم. در دنیایی که گاهی صدا و خواستهی زنها شنیده نمیشود، خیاطی برای من صدا شد.
سالها در کلاسهای خیاطی تدریس کردم. چیزی که آزارم میداد، این بود: همهچیز بیش از حد خشک و فنی بود. هیچکس با احساس یاد نمیداد. انگار هنر خیاطی شده بود یکسری عدد، قاعده و فرمول.
اما هنرجو نیاز دارد بفهمد «چرا این کار را میکند»، نه فقط «چطور».
این شد که «رُدا» شکل گرفت. جایی که خیاطی، نه فقط از روی ویدیو، بلکه با حس و قصه و لمس آموزش داده میشود. جایی که تو واقعاً یاد میگیری، نه فقط تماشا میکنی.
بگذار ساده بگویم: لازم نیست اول کامل باشی، فقط کافیست علاقهمند باشی. اگر به خیاطی علاقه داری اما نمیدانی از کجا شروع کنی، فقط شروع کن. با یک پارچه، با یک تکه نخ. با رُدا، ما اینجاییم تا در کنارت باشیم.
شاید فکر کنی خیاطی فقط یک هنر دستی است، اما برای من، خیاطی یعنی:
اگر تو هم مثل من، حس میکنی چیزی درونت داره صدا میزنه که شروع کنی، شاید زمانش رسیده.
تو هم تجربهای شبیه من داشتی؟
اولین باری که با نخ و سوزن سر و کار داشتی، یادت هست؟
توی کامنت برام بنویس. شاید قصهی تو هم الهامبخشِ یک هنرجوی دیگه باشه.