روژین صادقی
روژین صادقی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

این روزهای سخت کرونایی

این روزها که مجبور به تحمل خانه هستیم، دلمان بیشتر برای خیلی چیزها تنگ می شود. راستش آدم وقتی چیزی را از دست می دهد، قدرش را می داند. به خودم نگاه می کنم من دلم برای مترو سواری تنگ شده است. برای اینکه هر روز صبح سوار مترو شوم و فشار جمعیت را تحمل کنم تا بلاخره قطار بایستد و من پیاده شوم. دلم برای کتاب فروشی های انقلاب تنگ شده . دلم برای پیاده روی در پارک ملت تنگ شده. راستش آن روزها که همه ی این ها را مثل آب خوردن انجام می دادیم فکر نمی کردیم روزی حسرتش را بخوریم. اما یک ویروس کوچک همه چیز را عوض کرد. کرونا به ما یاد داد که باید بیشتر حواسمان به خودمان باشد.

به تک تک لحظاتی که با هم هستیم. دل هیچ کس برای ما نمی سوزد اما ما باید هوای خودمان را داشته باشیم. راستش در این چند روز داشتم فکر می کردم که آدم هایی که همه روز می دیدمشان ولی از کنارشان می گذشتم الان در حال چه کاری هستند؟ آیا هنوز گوینده مترو می گوید: مسافرین محترمی که قصد ادامه مسیر به سمت ایستگاه تجریش و یا کهریزک را دارند در این ایستگاه از قطار پیاده شده و با توجه به تابلوهای راهنما وارد خط یک شوند.) نمی دانستم روزی دلم برای همین یک جمله تکراری که خیلی وقت ها روی اعصابم هم بود تنگ خواهد شد. من حتی دلم برای فروشنده های مترو تنگ شده. آن هایی که در بساطشان همه چیز بود، از شیر مرغ تا جان آدمی زاد. این آخرها حتی وسایلی مثل گوشی یا ردیاب کودک را هم می فروختند. و من همیشه تعجب می کردم که این همه جوری جنس از کجا می آید.

می گویند در دل هر تهدید فرصتی هم نهفته است. من هم سعی می کنم این روزهای تهدیدآمیز را به چشم یک فرصت ببینم. فرصتی برای مطالعه بیشتر و نوشتن بیشتر. سعی کرده ام در این روزها بیشتر فیلم ببینم. بیشتر موسیقی گوش کنم و بیشتر با خانواده باشم. سعی می کنم این بار از کرونا یاد بگیرم که قدر لحظات محدودی که با هم هستیم را بیشتر بدانم. قدر تمام آغوش هایی که منتظرم هستند و من باید آن ها در آغوش بگیرم. مثل نگاه هر روزی مامان و بابا و دوستانم. انگار کرونا آمده بود به مردمان این سرزمین یادآوری کند زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که می پندارید. ما مثل یک جی پی اس مغناطیسی به این زندگی چسبیده ایم ولش نمی کنم. شب تا صبح و صبح تا شب دنبال پول در آوردن و بالارفتن از نردبان موفقیت هستیم. انگار کرونا آمده بود بگوید چرا اینقدر جدی هستی؟ وقتی من می توانم به این راحتی زندگی را مختل کنم بهتر نیست کمی راحت تر باشی.

این بحران هم حداکثر یک ماه یا دو ماه دیگر تمام می شود و ما به زندگی عادی برمی گردیم اما من می خواهم این بار با لذت به صدای تکراری و خستگی گوینده مترو گوش کنم. به همان صدایی که هیچ وقت نشنیدمش.

روزهای سختکرونااوقات فراغتقرنطینه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید