ویرگول
ورودثبت نام
روژین صادقی
روژین صادقی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

عالم محضر خداست

وقتی به این چند روز فکر می کنم خنده ام می گیرد. مایی که هیچ وقت برای مان بهداشت دغدغه نبوده حالا به ساعت نکشیده دستمان را با صابون می شوریم. الکل می زنیم و مواظبیم که جایی را آلوده نکنیم. ما همان هایی هستیم که سال ها دغدغه های محیط زیستی و بهداشتی را به هیچ می گیریم.

شاید تا قبل از کرونا خیلی هامان وقتی به خانه برمی گشتیم با همان دستی که دست داده بودیم و در مترو هم همه جا را لمس کرده بودیم می نشستیم و غذا می خوردیم و می گفتیم سیستم ایمنی ما باید قوی باشد که مال ما هست. یا وقتی همه جای یک فروشگاه می نوشتند عالم محضر خداست و برخی ها نمی دیدند این همه کاغذ را اما تا چشمشان به دوربین مدار بسته می افتاد ماست ها را کیسه می کردند. اگر محضر خدا نبود حداقل محضر صاحب فروشگاه بود. یاد عروسی های مان می افتم که تا دوربین یا کوادکوپتر دوربین دار بالای سرمان نبود مثل یک گرسنه می افتادیم به جان سفره اما وقتی احساس می کردیم کسی یا چیزی به ما اشاره می کند مظلوم ترین مردمان دنیا می شدیم و سعی می کردیم حجم غذایی که داخل دهان مان هست را پنهان کنیم.

ما انگار عادت کرده ایم که هر بار چیزی از دور باید بیاید و ما را نجات دهد. از پلیس گرفته تا تشر والدین. آن موقع هم نه چون خود کار را قبول داشته ایم انجام داده ایم بلکه به خاطر ترس از مجازات انجامش داده ایم یا به خاطر پاداش. مثل پسر کوچک دوستم که بهش قول داده اند اگر پسر خوبی باشد برایش یک کوادکوپتر با برد بالا خواهند خرید. مثل زمان ما که به همه ما وعده دوچرخه می دادند. باید نمرات بالایی در درس می گرفتیم تا به جایزه مان برسیم.

راستش را بخواهید همه ما این طور بار آمده ایم. انگار همیشه باید چیزی از بیرون باشد تا ما را هل دهد. نمی دانم تا به حال چند کار را برای خودم انجام داده ام. از رشته تحصیلی که برای دیگران خوانده ایم چون کلاس دارد و تا انتخاب دوست. همه را انجام داده ایم تا قطار پرسرعت با کلاس عقب نیفتاده باشیم. ما هم به سرعت حرکت کنیم. تا جایی که می شود خودمان را برسانیم به بقیه.

به تمام کسانی که احساس می کنیم در یک مسابقه با آن ها گرفتار شده ایم و گرد هم آمده ایم. شاید انتخاب ما در فیلم و سریال ها بر همین اساس بوده است. سعی کردیم چیزهاییرا نگاه کنیم که با کلاس تر بوده باشند. رفته ایم به سمت چیزهایی که انگاری برای همه ما یک بت بزرگ بوده اند. نمی دانیم چقدر فهمیده ام که چه چیز را نگاه می کنیم. انگار همه چیز برای ما حکم کلاس گذاشتن داشته است. که هر چقدر بیشتر خود را روشن فکر نشان دهیم، پاداش های بیشتری به ما می دهند. نمی دانم شاید این متن هم از همین جنس است یا از جنس خستگی روزنوشت های من.

کرونادوربینبیماریقرنطینه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید