نام اثر: لیانای من
نویسنده: مهدیه مومنی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
سطح: ___
تعداد صفحات: 769
خلاصه: زندگی پر از فراز و نشیبهاست. لیانای داستان ما هم گذشتهی بسیار سختی رو پشت سر گذاشته و به امید این که آیندهی روشنتری داشته باشه، روزهاش رو میگذرونه؛ اما تقدیر همیشه هم قرار نیست فقط و فقط ضربه بزنه، بلکه گاهی هم یهدفعهای یه چیزهایی رو بهت میده که همیشه توی رویاهات میدیدی. لیانا هم طی اتفاقاتی معجزهی واقعی رو حس میکنه و در این راه با افرادی خاص آشنا میشه که آیندش رو رقم میزنن؛ خصوصاً کسی که عشق لیانا میشه.
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
“فروغ فرخزاد”
مقدمه: در زندگی گاهی به حدی ناامید میشی که به خیالت دیگه هیچ دری نیست که زده باشی و باز بشه؛ یعنی هیچ راهی نیست که امتحان نکرده باشی تا شاید بتونی زندگیت رو تغییر بدی. به خیالت که خدا هم تو رو فراموش کرده و دیگه براش مهم نیستی؛ اما اشتباه ما انسانها توی همینه! اینکه خیال میکنیم خدا دیگه حواسش به ما نیست درحالیکه این ماییم که از اون غافل شدیم. درست نگاه کنیم شاید میون تموم تاریکیها وناامیدیها نوری هر چند کوچیک مثل معجزه، زندگیمون رو از این رو به اون رو کنه و ما رو از اعماق زمین به انتهای آسمونها ببره. آره، اگه خدا بخواد معجزه همیشه رخ میده، همیشه.
برشی از اثر:
از جام به سختی بلند میشم و با بیحالی خودم رو کشون کشون به سمت حموم میکشم و برای هزارمین بار به این زندگی نکبتی ل*ع*ن*ت میفرستم و لباسهام رو از تنم بیرون میارم. با خودم فکر میکنم چرا باید اینهمه سختی و تنهایی رو تحمل کنم؟ مگه نه اینکه آدمها برای ادامهی زندگیشون به یک انگیزه، امید و دلخوشی نیاز دارن؟ مگه نه اینکه باید برای هر چیزی هدف داشته باشی؟ من کدوم یکی از این گزینهها رو دارم که بخوام بهخاطرش غمها رو تحمل کنم و با طوفانهای شدید زندگی و پستی بلندیهای مداومش بجنگم؟
دوش آب رو باز میکنم و زیر میخزم. آب گرم که به تنم میخوره کمی رخوتم رو کم میکنه؛ اما افکارم، لحظهای راحتم نمیذارن؛ با خستگی زمزمه میکنم:
– اَه خدای من، باز هم صبح شد و افکار مختلف اومدن توی سرم تا من رو دیوونه کنن.
چشمم لحظهای به تیغ روی سکوی حمام میافته و فکری شیطانی از سرم گذر میکنه “خودکشی”.
از این دنیا خلاص میشم، مگه نه؟ خب پس چرا معطلم؟ اصلاً چرا تا حالا به ذهنم نرسیده بود؟ وقتی که مجبورم با این سنِ کم، بار تموم سختیهای زندگی رو به تنهایی به دوشم بکشم، برای چی تحمل کنم؟
دستم میره سمت تیغ و با تردید و دستی که مدام لرزشش بیشتر و بیشتر میشه تیغ رو برمیدارم و روی رگ دست چپم میذارم… فشار بدم؟