ویرگول
ورودثبت نام
Romina Shirmohamadi
Romina Shirmohamadi
Romina Shirmohamadi
Romina Shirmohamadi
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

در آستانه ی 23 سالگی

کسی نمیتونه نوری رو خاموش کنه که یاد گرفته توی تاریکی بدرخشه

از آخرین نوشته ای که تو ویرگول پست کردم بیشتر از 4 سال میگذره و من همچنان عاشق نوشتنم.

از 4 سال پیش تا الان که دارم اینهارو مینویسم خیلی چیزها عوض شده، من کلی تغییر کردم، زندگیم عوض شده

مسئولیت یک آدم دیگه بهم اضافه شده و...

نمیدونم از کدوم تغییر الان صحبت کنم.

شاید بزرگترین تغییرم دانشگاه رفتن و آشنا شدن با کلی آدم جدید باشه.

آدم هایی با دغدغه های متفاوت و اخلاقیات خوب و بد خودشون :)

دانشگاه رفتن واسه من یک خوبی و یک بدی خیلی بزرگ داشت.

بدیش این بود که 4 سال از عمرم رو از دست دادم و با تمام نا امیدی هام جنگیدم، واسه دووم آوردن تو این زندگی

با خودم جنگیدم و خداروشکر که حالم بهتره.

بزارین واضح تر بگم، سال آخر دانشگاه فهمیدم که افسردگی شدید دارم و چند ساله که دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم.شاید خیلی دیر بود فهمیدنش، ولی خداروشکر با کمک یکی از روانشناس های دانشگاه حالم بهتر شد و هر روز بیشتر از قبل به خودم کمک کردم.

با اینکه تجربه ی ترسناکی برام بود و میترسیدم که بخوام قرص استفاده کنم ولی اینکارو کردم و تغییری که توی روحیه و زندگیم ایجاد شد رو دیدم. از یک رومینایی که کارش هر روز گریه و ناامیدی بود رسیدم به رومینایی که الان میتونه زندگی عادی رو تجربه کنه. میتونه لبخند بزنه و به زندگی آینده امیدوار باشه :))

البته اینم بگم که وجود یک آدم جدید توی زندگیم خیلی تاثیر گذار بود. این آدم دقیقا قسمت خوب دانشگاه رفتنم بود. چون توی دانشگاه باهاش آشنا شدم.

با اومدنش توی زندگیم هر روز حالم رو دگرگون میکرد. بودنش شده بود امیدِ من واسه این زندگی. اون با ورودش به قلبم یک نوری توی وجودم روشن کرد که هیچ وقت خاموشی نداره. خوشحالم که اجازه دادم آدم درستی وارد زندگیم بشه و الان به عنوان همسر کنارم باشه. با اینکه پستی و بلندی های زیادی رو باهم پشت سر گذاشتیم ولی همه ی اون سختی ها ارزشش رو داشت تا این آدمو کنار خودم داشته باشم.

خب از همه ی اینها و پروسه ی دانشگاه رفتن بگذریم باید به یک چیزی اعتراف کنم.

زمانی که داشتم میرفتم دانشگاه فکر میکردم که خیلی اتفاق خاصیه و قراره بعد از اون کلی زندگیم دگرگون بشه و حتما بعد از فارغ التحصیلیم یک کار درست و حسابی خواهم داشت ولی....

زهی خیال باطل!!!!!!!!!!!

هیچ کدوم از این اتفاق ها نیفتاد و الان که داره 22 سالم تموم میشه یک فارغ التحصیل بیکارم.

البته سوء تفاهم نشه... من اصلا منظورم این نیست که دانشگاه رفتن بده یا اینکه اگه دانشگاه بری بعدش کار گیرت نمیاد. ابدا همچین منظوری نداشتم.

شرایط من اینطوری پیشرفت که اینجا باشم. اصلا هم نمیخوام خودم رو سرزنش کنم بابت چیزی که هستم.

قطعا میتونستم از این بهتر باشم ولی شرایط زندگیم خیلی سخت تر از چیزی بود که باید میبود و همه چیز دست به دست هم دادن تا رومینای الان باشم و من از این "رومینا" خیلی راضیم، چون با همه چیز جنگیده و الان تو نقطه ایه که میخواد آینده اش رو بسازه.

اولین هدفم اینه که میخوام ووردپرس رو یاد بگیرم و شروع به کار کنم. از اونجایی که برنامه نویسی علاقه ی قلبی منه و حوزه های دیگه ی برنامه نویسی زمان بیشتری نیاز داره که بتونم وارد حوزه ی کاری بشم تصمیم گرفتم از ووردپرس شروع کنم و بعدش خودم رو ارتقا بدم.

هدف های بعدی هم بمونه واسه آینده.

این منِ مبارز دونه دونه از پس هدف هاش برمیاد...

لحظه هاتون به قشنگی آسمون :))))

بمونه به یادگار از 12 خرداد 1404، 23:26

رومینابزرگسالی
۴
۱
Romina Shirmohamadi
Romina Shirmohamadi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید