نام رمان: این من بی تو
نویسنده: حدیثه ورمز
ژانر: عاشقانه
موتور سوار غیرتی و و خشنی که سر شرطبندی دست روی دختر ممنوعه ی اوس اسد می ذاره. عشق ممنوعه ی مهراب و ترمه با ورود محمد ابراهیم پسر بزرگ تر حاج فیضی کم رنگ تر میشه چرا که محمد ابراهیم هم مثل برادرش عاشق ترمهس و فرشته ی نجات اوس اسد از اعدام… ولی شب عروسی…
با صدای زنگ تلفن پلکهایم تکان خورد. صدای اذان از مسجد محل می آمد و خنکای باد بهاری حسابی ترغیبم می کرد برای چرت چند دقیقه ای اما مگر پشت خطی می گذاشت. با قدم های شل و وا رفته از روی تخت پایین رفته و وارد خانه شدم. – الو بله؟ غرشش شانه هایم را بالا انداخت. _با اون نیم وجب پارچه باید لش کنی تو حیاط؟ با این که سنگینی نگاهش را حس می کردم دستی حسی روی شکم و کمر برهنه ام کشیدم.
صدای خش خش فرصت مناسبی بود برای خمیازه کشیدن. -چی می خواستی بشه؟ تو نمی دونی سیدآباد پر کفتر بازه؟ -بیحوصله دستی به صورتم کشیدم. آرامبخش حسابی کسلم کرده بود. -الان چی کار کنم؟ گیجی و بی محلی ام کفری اش کرده بود که به پسر همسایه توپید. -هوی هوشه بیا پایین ببینم.
مصیب پسر هجده ساله ی همسایه روی تیر چراغ برق بود و مهراب به او می توپید.یعنی از ظهر روی پشت بام نشسته و نگهبانی مرا می داد؟ نگران از سکوت عمه شماره ی خانه شان را گرفتم. ساعت از شش هم میگذشت و با توجه به کار امروزم در مدرسه حداقل انتظارم از عمه زنگ زدن و شماتت کردن بود اما این سکوت وهم به دلم می انداخت. – ترمه! با صدای جدی اش ایستادم. قدم هایش نزدیک و نزدیک تر می شد…