به یک قرار میرویم، CV خود را روی میز میگذاریم، طرف آن را بررسی میکند، چند سوال در مورد وضعیت زندهگی، خانواده، شغل و درآمد، روابط (قراردادهای تامین مالی) قبلی و دلیل پایان (یا اخراج/تعدیل از) آنها پرسیده میشود، و کماهمیتترین موضوع سوالات احتمالی تو به عنوان تامینگر مالی (نیروی کار استثمارشونده) است. مرجح است که حتا سوالی نپرسی و زمانی که این کار را نمیکنی، آشکار میشود که پروسه چهقدر سریعتر انجام میشود. در اغلب موارد حتا از قبل میدانی که تامینگر مالی حتا سطح پایینی هم نیستی و بسته به مهارت بررس زندهگینامهات میتوانی مدتی را در توهم بودن در یک رابطه سپری کنی یا اصلن در همان لحظات ابتدایی ترتیبت داده شود/پذیرفته نشوی.
در این بازی که در زمین یک بازی/مفهوم بازاری دیگر تحت برنده-بازنده انجام میشود و برنده اوست که یک تامینگر مالی ماهر را به استخدام خود درآورده باشد، سکوت موثرترین حربه است. برای کارفرما/بررس/بازجو که هدف غاییاش تخلیهی اطلاعات مالی ِمتقاضی است، سکوت سبب حرافی متقاضی میشود- از آنجا که او خود را در این لحظه در مرتبهی پایینتر و سستی احساس میکند و هر جملهی او میتواند دیواری را فروریزاند، او محکوم است تا پیگیرانه چالهای احتمالی را که با جملهی پیشین پشت سر خود کنده است با جملهای پسین پر نماید و هیچگاه نمیتواند اطمینان حاصل کند، که چاله را عمیقتر کرده است یا پر. اما سکوت او به معنای به چالش نکشیدن وضع مالی کارفرما در عین حال که مورد انتظار است، تحقیرکننده نیز است. چرا که آشکار میکند او بر قواعد بازی خودآگاهی دارد. او با سکوتش نشان میدهد؛ هر آنچه در پی آنی را میگیری، اما حتا نمیدانی چه چیزی برای گرفتن ارزشمند است؛ تو مانند دزدی هستی که وارد خانهای شده است، از کنار جواهرات عبور میکند، اما دستهی جارو چشمش را میگیرد.