روح الله موسوی
روح الله موسوی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اولین نوشته



ساعت نه و یازده دقیقه است روز جمعه روز قبل از روز تعطیل . توی یه دفتر نشستم با همکارام منتظریم که کار شروع بشه فعلا بیکاریم. سه تاهمکار دارم، سوعدی . تقریبا بیس دقیقه ای میشه اینجا نشستیم اونا اینترنت دارن و دارند سریال میبینند. من اینترنت ندارم و کف اتاق رو میبینم اما مطمعنم اگه اینترنت داشتم هم یه دوری میزدم تو اینستا بودم و بعد یگ دور زدن خسته میشدم و میزاشتمش کنار . درتعجبم از همکارانم که چطور سرشان گرم است و همچنین حسودیم میشه بهشون. من بین اینها چه میکنم هیچ حرفی برای گفتن باهاشون ندارم .شده لحظاتی که طولانی باهاشون توی راه بودم، اما ترجیح دادم بخوابم تا باهاشون حرف بزنم چون حرفی ندارم. اما سوال اینجاس چرا حرفی ندارم . البته من هم سرم گرم است با فکر به هزاران سودایی که یک سر ینی سر من دارد . البته میدونم چرا باهاشون حرفی ندارم اما حال ندارم بنویسم . اینم اولین باره دارم مینویسم وضعیتمو و حال و هوامو. در اصل میخاستم فکرایی که داشتم میکردمو بنویسم اما نمیشه. ادم وقتی مینویسه دیگه نمیتونه اون خود خود فکراشو بنویسه . .همونطور که گفتم اولین بار بود اصلا حال نداد.

پانوشت: ( این متن زیاد جدید نیس برای قبلا هاست)

سوعداینترنتاتاق مطمعنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید