روح الله پیری
روح الله پیری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

سنجاب آخرین امید بلوط

سنجاب حنایی جنگلهای زاگرس
سنجاب حنایی جنگلهای زاگرس


غلتی روی برگها زدم و چشم دوختم به شاخه هایی که نور از لابه لای برگهای سبز تیره اش ساطع بود. یک لحظه بالای سرم سنجاب حنایی زاگرس را دیدم که با چابکی به لانه اش رفت و از دیدم پنهان شد.

نفس عمیقی کشیدم و چشمم را بستم فکرم رفت به سالهای دور بچگی ..یادش بخیر!همیشه با پدرم برای گشت و گذار در جنگلهای ایلام همراه می شدم از همان موقع ها عاشق طبیعت بکر و بی نظیرش و درختهای کهن چند صد ساله ی بلوط بودم ،در یکی از روزها در حالی که با هیجان داشتم سنجاب زیبای دم حنایی را دنبال میکردم تا بگیرمش پدرم بهم نزدیک شد و گفت هیچوقت سعی نکن سنجاب یا هر موجود جنگلی را اسیر کنی ،من که بچه ی هفت ساله ای بیش نبودم گفتم نمی خواهم اسیرش کنم من دوستش دارم میخواهم ببرم خانه و مواظبش باشم و با او هم بازی شوم ،پدرم لبخند مهربانی زد و گفت دوست داشتن اشتباه تو یعنی اسارت سنجاب و کم شدن درختان بلوط!!!من که منظورش را متوجه نمی شدم گفتم سنجاب چه ربطی به درخت بلوط دارد!من که نمی خواهم درخت بلوط را ببرم ،پدرم از زیر درخت چند دانه میوه بلوط برداشت و گفت سنجاب غذای اصلیش بلوط است و برای زمستان و روز مبادا بلوط ذخیره میکند،بلوط ها را جمع کرده ودر جاهای مختلف جنگل قایم میکند ،ولی چون کم حافظه ست یادش میرود انبارش کجاست ،همان بلوط ها به مرور زمان سبز می شوند و جوانه میزنند و این یعنی بقای بلوط !!!!

سنجابها اگر نبودن شاید خیلی وقت پیش این درختان و جنگلها از بین میرفتند چون بیشتر انسانها نه تنها بلوط نمی کارند بلکه با شکستن و سوزاندن درختان برای منافع خودشان باعث از بین رفتن جنگلها میشوند،پس یک سنجاب خیلی بیشتر از انسان برای این جنگلها مفید است حالا میخواهی تو هم یک سنجاب شوی!!من که فکر میکردم هیچوقت این کار امکان پذیر نیست کودکانه خندیدم و گفتم من که آدمم نمی توانم سنجاب شوم؟!پدرم دست مهربانی بر سرم کشید و گفت ده بیست تا میوه بلوط سالم و محکم جمع کن تا برایت بگویم...من که ذوق زده بودم بیست تا بلوط درشت و سالم و محکم جمع کردم و گفتم الان چکار کنم ؟چشم دوختم به پدرم که داشت با تکه ای چوب چاله ای نسبتا عمیق میکند با خوشرویی گفت بیا بلوط ها را بریز اینجا ،بلوطها را در گودال گذاشتم و پدرم نوک بلوطها رو به بالا مرتب کرد و رویش خاک نرمی ریخت و با کف دست فشار داد و گفت هر موقع آمدی جنگل همین کار را انجام بده هر چقدر توانستی بلوط سالم زیر خاک پنهان کن همان کاری را که سنجاب میکند، اگر همیشه این کار را انجام دهی به بقای این جنگلها کمک کردی درست مثل یک سنجاب .

من با ذوق بالا و پایین پریدم و دوباره با جمع کردن بلوط و کندن چاله کار پدرم را تکرار کردم و او دستم را نوازش کرد و گفت از امروز تو یک سنجابی، یک سنجاب مفید برای جنگل و بلوط تو پسر زاگرسی تو یک سنجابی ...

چشمانم را باز کردم و نشستم از اطراف درخت بلوط ها رو جمع کردم در حالی که داشتم گودال میکندم با خودم فکر کردم الان که سی و چندی سال از عمرم گذشته چند تا بلوط کاشتم ؟و آن لحظه هزاران بلوطی که طی این سالها کاشته بودم از ذهنم گذشت و با رضایت بلند شدم و دستانم را باز کردم و با صدای بلند که در کوه و جنگل می پیچید گفتم من پسر زاگرسم...من نگهبان و پاسدار بلوطم ...من با افتخار یک سنجابم...

سنجاب در جنگلهای ایلام
سنجاب در جنگلهای ایلام
سنجاب در هنگام صرف غذا
سنجاب در هنگام صرف غذا


پیکِ زمینطبیعتزاگرسسنجاببلوط
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید