مانوئل تود—متفکر و محقق سرشناس فرانسوی—در مصاحبه با روزنامهٔ فیگارو نکات قابل اعتنایی دربارهٔ جنگ اوکراین مطرح کرده که گزیدهای از آن را به فارسی ترجمه میکنم. این ترجمه (تا حدی آزاد) از روی گزیده-ترجمهای که آرنولد برتراند به انگلیسی انجام داده انجام شده است. گزیدهٔ آرنولد برتراند به انگلیسی را در اینجا و مصاحبهٔ اصلی را در اینجا میتوانید ببینید. این یادداشت در وبلاگ کارگاه و کانال تلگرام من نیز منتشر شده است.
واضح است که این درگیری که نخست یک جنگِ سرزمینیِ محدود بود به یک تقابل جهانی اقتصادی بین کلیتِ غرب از یکسو و روسیه و چین از سوی دیگر ارتقا یافته و به یک جنگ جهانی تبدیل شده است.
ولادیمیر پوتین در ابتدا یک اشتباه بزرگ کرد. ناظران مختلف در آستانهٔ جنگ اوکراین را به عنوان یک دموکراسی تازهکار نمیدیدند بلکه از دید آنها اوکراین جامعهای در حال زوال و دولتی در حال درماندهشدن[۱] بود. من فکر میکنم تحلیل کرملین این بود که چنین جامعهٔ روبهزوالی با اولین شوکی که به آن وارد شود فروخواهد پاشید. اما همه شاهد بروز عکس این تحلیل بودیم. معلوم شد که اگر جامعهای که در حال متلاشی شدن است از بیرون مورد حمایت مالی و نظامی قرار بگیرد میتواند جنگ را در توازنی نوین احیا کند و حتی چشمانداز و امیدی نیز داشته باشد.
من با تحلیل جان مرشایمر[۲] از این نزاع موافق هستم. به نظر او ارتش اوکراین که دست کم از ۲۰۱۴ به این سو توسط نیروهای ناتو هدایت میشد (عمدتاً نیروهای آمریکایی، بریتانیایی و لهستانی) در عمل به عضویت ناتو درآمده بود. در عین حال روسها اعلام کرده بودند که هرگز حضور اوکراین در ناتو را تحمل نخواهند کرد. از زاویهٔ دید روسها این جنگ دفاعی و پیشگیرانه است. مرشایمر اضافه میکند که ما [در غرب] دلیلی برای شادمان شدن از دشواریهایی که برای روسیه ایجاد شده نداریم چون این موضوع برای آنها یک مسألهٔ وجودی[۳] است و به همین دلیل هر چه شرایط برای آنها دشوارتر شود، ضربههای محکمتری وارد خواهند کرد. این تحلیل به نظر من درست است. اما من نقدی نیز به نگاه مرشایمر دارم.
مرشایمر مثل یک آمریکایی خوب کشورش را دستبالا میگیرد [و دربارهٔ تواناییهای آن اغراق میکند]. به نظر او اگر چه جنگ در اوکراین برای روسیه اهمیت وجودی دارد، اما برای آمریکاییها صرفاً یک «بازی قدرت» در میان سایر بازیهای قدرت است. پس از ویتنام، عراق، و افغانستان، یک رسوایی یا شکست دیگر [این بار در اوکراین] چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ اصل مبناییِ ژئوپولیتیک آمریکایی این است: «ما میتوانیم هر کاری دلمان میخواهد انجام دهیم، چرا که در حفاظ هستیم؛ دور و ایمن بین دو اقیانوس و هیچ اتفاقی بدی برایمان نخواهد افتاد.» این یعنی هیچ تهدیدی برای آمریکا جنبهٔ وجودی ندارد.
اما همین تحلیلِ ناکافی است که باعث شده جو بایدن اینطور ناهشیارانه پیش برود. آمریکا شکننده است. تابآوری اقتصاد روسیه در حال هل دادن نظام امپراطوری آمریکایی به سمت پرتگاه است. هیچکس انتظار نداشت اقتصاد روسیه در برابر «قدرت اقتصادی» ناتو تاب بیاورد. من فکر میکنم حتی خود روسها هم چنین انتظاری نداشتند. اگر اقتصاد روسیه بتواند به صورت نامحدودی در برابر تحریمها تاب بیاورد و اقتصاد اروپا را بیرمق سازد، و در عین حال خودش با حمایت چین توانمند باقی بماند، نظام آمریکاییِ کنترل مالی و پولی جهان فرو خواهد پاشید و به دنبال آن آمریکا دیگر نخواهد توانست کسری تجاری خود را با دستِ خالی تأمین مالی کند. بنابراین این جنگ برای آمریکا به یک جنگِ وجودی تبدیل شده است. آنها نیز همچون روسیه قادر به عقبنشستن از این درگیری نیستند. نمیتوانند آن را رها کنند. به همین دلیل است که ما وارد جنگِ بیپایانی شدهایم که عاقبت آن باید فروپاشی یکی از طرفین باشد.
تأکید میکنم که آمریکا در حال انحطاط است، ولی این خبر خوبی برای دولتهای زیردست آن نیست. اخیراً کتابی خواندم به نام «شیوهٔ هند»[۴] به قلم وزیر خارجهٔ هند (سوبرهمانیام جایشانکار) که درست پیش از جنگ اوکراین منتشر شد. او در این کتاب ضعف آمریکا را میبیند، میداند که رویارویی آمریکا و چین برندهای نخواهد داشت، ولی معتقد است که به هند و چندین کشور دیگر فضا و آزادی عمل خواهد داد. من اضافه میکنم که چنین اتفاقی برای اروپاییها نمیافتد [که آزادی عملشان بیشتر شود]. به غیر از اروپا و ژاپن، آمریکا در همه جا در حال ضعیف شدن است. به این دلیل که یکی از اثرات منقبض شدنِ نظامِ امپراطوری این است که آمریکا تسلطِ خود بر کشورهای اولیهٔ تحتالحمایهٔ خود را تشدید خواهد کرد. همزمان با کوچکشدنِ نظام آمریکایی، فشار بر نخبگانِ کشورهای تحتالحمایه (که شاملِ همهٔ اروپا میشود) افزایش مییابد. انگلیسیها و استرالیاییها اولین کشورهایی هستند که استقلال ملی خود را به کلی از دست میدهند. به لطف اینترنت، تعاملات انسانی با آمریکا در سراسر جهان انگلیسیزبان[۵] به چنان شدتی رسیده که عملاً نخبگانِ دانشگاهی، رسانهای و هنری این کشورها به انضمام آمریکا درآمدهاند. از این لحاظ، کشورهای اروپایی (غیرانگلیسیزبان) به واسطهٔ زبانهای ملیشان تا حدی ایمن هستند، اما از دست رفتن استقلال ملی در این کشورها بسیار جدی و سریع است. اجازه دهید جنگ عراق را به خاطر بیاوریم. زمانی که کشورهای اروپایی هنوز تا حد زیادی استقلال ملی داشتند، تا آنجا که ژاک شیراک، گرهارد شرودر و ولادیمیر پوتین یک کنفرانس مطبوعاتی ضدجنگ برگزار کردند.
از منظر مهارت و آموزش هم میتوان به جنگ اوکراین نگاه کرد. جمعیت آمریکا دو برابر روسیه است (اگر جمعیت در سنین دانشجویی را در نظر بگیریم، آمریکا ۲.۲ برابر روسیه جمعیت دارد). اما در آمریکا فقط ۷ درصد دانشجویان در رشتههای مهندسی تحصیل میکنند، در حالیکه این مقدار در روسیه ۲۵ درصد است. این یعنی با وجودی که جمعیت در روسیه ۲.۲ برابر کمتر از آمریکاست، اما روسیه ۳۰ درصد بیشتر از آمریکا مهندس تربیت میکند. آمریکا این شکاف را با دانشجویان خارجی پر میکند، اما آنها اغلب هندی و حتی بیشتر چینی هستند. این وضعیت بیخطر نیست و هماکنون نیز رو به کاهش است. این مخمصهٔ اقتصاد آمریکاست: فقط با وارد کردن نیروی کار ماهرِ چینی میتواند با چین رقابت کند.
از منظر ایدئولوژیک و فرهنگی نیز میتوانیم به جنگ در اوکراین نگاه کنیم. وقتی ما در غرب میبینیم دومای روسیه قوانین محدودکنندهتری پیرامون «پروپاگاندای الجیبیتی»[۶] وضع میکند احساس برتری میکنیم. من این حس برتری را به عنوان یک غربی معمولی احساس میکنم. اما از لحاظ ژئوپولیتیکی و قدرتِ نرم این اشتباه است. در ۷۵ ٪ کرهٔ زمین نظام خویشاوندی پدرتبار[۷] است و مردمان این مناطق عمیقاً رویکرد روسی را درک میکنند. برای مردمان غیرغربی، روسیه مؤید یک نوع محافظهکاری اخلاقی[۸] اطمینانبخش است.
شوروی دارای نوعی قدرتِ نرم بود، اما کمونیستم به واسطهٔ بیخداییاش جهان مسلمان را میترساند و در هند (خارج از بنگال غربی و کرالا) چندان الهامبخش نبود. امروز اما روسیه جایگاهش را به عنوان کهنالگوی یک قدرتِ بزرگ احیا کرده که نه تنها ضداستعمار است، بلکه دارای آداب و سنتهای پدرتبار و محافظهکار است. این ویژگیها به مراتب اغواکنندهتر هستند. به عنوان مثال، واضح است که روسیهٔ پوتین که از لحاظ اخلاقی نیز محافظهکار شده، با سعودیها همدلی دارد. در حالی که مطمئنم هضم کردن مباحثات آمریکایی پیرامون دسترسی زنان تراجنسیتی به توالتهای زنانه برای سعودیها کمی دشوار است.
رسانههای غربی به شکل تراژیکی مضحک هستند. آنها مدام تکرار میکنند «روسیه منزوی شده. روسیه منزوی شده.» اما وقتی به رأیها در سازمان ملل نگاه میکنیم میبینیم که ۷۵ ٪ جهان دنبالهروی غرب نیستند. اینجاست که غرب خیلی کوچک به نظر میرسد.
اگر از منظر انسانشناسیک به شکاف بین غرب و بقیهٔ جهان نگاه کنیم متوجه میشویم که کشورهای غربی معمولاً دارای ساختار خانوادههای هستهای[۹] و نظام خویشاوندیِ دوطرفه[۱۰] هستند؛ یعنی رابطهٔ خویشاوندی مردانه و زنانه در تعیین وضعیت اجتماعی فرزند نقش مشابهی دارد. در بقیهٔ جهان، در اکثر سرزمینهای بههمپیوستهٔ آفریقا-اروپا-آسیایی ما شاهد جوامع و نظام خانوادگیِ پدرتبار هستیم. چنین است که این درگیری [در اوکراین] که در رسانههای ما به عنوان یک نزاع بر سر ارزشهای سیاسی معرفی میشود، در لایهای عمیقتر، نزاع بر سر ارزشهای انسانشناسانه است. ناخودآگاه بودنِ این شکاف و عمقِ آن است که این درگیری را خطرناک میکند.