کی قراره چراغ ها رو خاموش کنه؟
کی قراره چراغ ها رو خاموش کنه؟
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

1440- کاکائو با کرونا یا بی کرونا :|

تو لیست خرید امشب نوشته بودم یه مشت هله هوله شیرین ، بعد یادم اومد که همسر محترم ممکنه بابت این نوشته کوتاه یه عالمه خلاقیت به خرج بده و یه چیزهایی بخره که نهایتا نصیب گرگ های بیابون میشه

این بود که اصلاحش کردم و نوشتم کاکائو !

داشت می رفت پرسید این چیه نوشتی ؟ گفتم نمی دونم دیگه ، از این کاکائو تخته ایا و هرچی بود بگیر یکی دو تا

تا اینجا که مشکلی نبود ، مساله جایی شروع شد که وقتی رسید یادم اومد الکل مون داره تمام میشه و ناچارم این سه تا بسته رو هم به شیوه غرقابی بشورم و کرونا زدایی کنم!

دیگه بقیه اش هم می دونین چیه، با مایع و اسکاچ شستمشون و بعد که گذاشتم تو ابکش خشک بشه، دیدم کلا وا رفتن

باز تا اینجا هم میشد یه جوری با جریان کنار اومد

مشکل از جایی شروع شد که نمی دونم با کدوم درایت و هوشی تصمیم گرفتم خشک شون هم بکنم! یعنی فکر کردم خب خشک شون کنم بهتر از اینه که بذارم تا فردا بمونن و کلا آب صابون به فیها خالدون شون نفوذ کنه...

القصه ، یه قابلمه چدنی کوچیک برداشتم و شکلات ها رو انداختم توش که ببرم بذارم روی بخاری که ناگهان وسط راه چششم افتاد به هیتر اتاق دخترم!

کانه یک دانشمند خلاق پریدم تو اتاقش و جعبه لگوها و اسباب بازی های چوبیش رو گذاشتم روی هم که ارتفاعشون برسه به مقابل هیتر و و قابلمه رو با خیااالی راحت و مغزی تهی! گذاشتم جلو هیتر و رفتم دنبال کارهام

ساعت دور و بر یازده بود ( چون پایتخت رو یادمه که تیتراژش رو شنیدم) ، و در ساعت یک و چهل دقیقه بامداد در حالی که داشتم به این فکر می کردم که چرا اینقدر تو این نقشه خرابکاری های عجیب کردم، یادم اومد که یه خرابکاری دیگه هم کردم و اون همانا گذاشتن شی آب شونده ای به نام شکلات جلوی بخاریه :(((((

دیگه پشیمانی سودی نداشت و شکلات ها به فنا رفتن

کرونا خیلی چیزها رو ازمون گرفت ، حتی شکلات تخته ای رو :(
کرونا خیلی چیزها رو ازمون گرفت ، حتی شکلات تخته ای رو :(

جعبه ها که مشخصه به چه حال و روزی افتادن و شاید تو عکس مشخص نباشه ولی کاکائوها به صورت یک توده حجیم و بدترکیب پایین بسته ها جمع شدن و نوید بخش یه خوردنی با ظاهر نازیبا و طعم یحتمل صابونی هستن

همین دیگه :(


کروناقرنطینهدر خانه بمانیمخانه داری با منوقتی اونقدر درس خوندی که هیچی از خونه داری بلد نیستی
روزنوشته های اجباری یک زن معمولی در آستانه دهه پنجم یک زندگی معمولی تر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید