
متاسفانه فایل صوتی پادکست هنر شاگردی کردن در دسترس نیست و شما میتونین نسخه بازسازی شده صوتی این پادکست رو توی کانال تلگرام من بشنوید. فقط کافیه اینجا کلیک کنید.
اگر میخواهیم از میراث ارزشمند گذشتگان استفاده کنیم، باید معنای واژهها و مفاهیمی چون «بخیل»، «خسیس» یا «حسود» را در بافت فرهنگی قدیم و سبک زندگی امروز بهدرستی بشناسیم. هنوز بسیاری نمیدانند این واژهها چه تفاوتهایی دارند و همین ناآگاهیها در شکلگیری زندگی امروز ما تأثیرگذار بوده است؛ چرا که بدون شناخت دقیق یک صفت، نمیتوانیم بر اساس آن عمل کنیم.
شاگردی کردن مفهومی است که در طول تاریخ تمدنها، یکی از ارکان رشد علمی، فکری و صنعتی بوده است. اما متأسفانه در گذر زمان، رابطه استاد و شاگرد کمرنگ شده، بهویژه در مدارس، دانشگاهها و حتی در فرهنگ عمومی. بسیاری از ما بدون اینکه طعم واقعی شاگردی را بچشیم، خود را «مدرن» تصور میکنیم.
وضعیت دریافت (Input Mode): در این حالت، ذهن همچون دوربینی عمل میکند که صحنهها، اطلاعات و تجربیات را ضبط و ذخیره میکند. مثل تماشای یک نمایش یا خواندن کتاب.
وضعیت تحلیل (Processing Mode): ذهن سعی میکند بر پایه تجربههای پیشین، اطلاعات جدید را تحلیل کند و درک عمیقتری از آنها داشته باشد.
در فرآیند شاگردی، فرد باید ابتدا در وضعیت دریافت قرار بگیرد؛ یعنی بدون تحلیل، مشاهده کند، گوش دهد و تقلید کند. این وضعیت شبیه شاگردی در کارگاه کوزهگری است: وقتی با خاک تازهای به نام «دانش نو» مواجهیم، نمیتوانیم بدون دیدن دست کوزهگرِ ماهر، کوزه خوبی بسازیم. استاد حتی اگر نابغه هم نباشد، باز هم فرصت شاگردی در کنار او ارزشمند است؛ چون شاگرد از مسیر حرکت استاد میآموزد و در پایان مسیر، میتواند تحلیلهای خود را شکل دهد.
شاگردی، یعنی تکرار دقیق و بیتحلیل اعمال استاد. چون در این مرحله، هدف درک چرایی نیست؛ هدف «دریافت» است. بسیاری از ظرافتها و «فوت کوزهگری» فقط از طریق دیدن و تکرار کردن به دست میآیند؛ نه از طریق مطالعه یا آموزش تئوریک. به همین دلیل است که کسی که سالها در یک کارگاه آموزش دیده، معمولاً کاردانتر از فارغالتحصیل دانشگاهی است که تنها درس خوانده.
دانشگاهها امروزه بیشتر به محل اخذ مدرک تبدیل شدهاند تا محل رشد و بلوغ. اما در شاگردی واقعی، فرد جایگاه خود را میشناسد، کمتر اظهار نظر میکند و سکوت و شنیدن را بهعنوان بخشی از یادگیری میپذیرد. اولین اصل هنر شاگردی، قرار گرفتن در وضعیت دریافت است: از استاد، محیط، طبیعت، محل کار یا حتی از یک کوه.
در جهانی که اطلاعات به شکل پارهپاره از طریق شبکههایی مثل اینستاگرام و تلگرام به ما میرسند، دستیابی به ذهنیت دریافت سختتر شده است. اما باید بدانیم که آگاهی صرفاً با دانستن چند اصطلاح بهدست نمیآید؛ بلکه به زمان، تحلیل و تجربه نیاز دارد.
میراث ما میتواند عمودی باشد (یعنی از طریق نسلها، از پدر و مادرها منتقل شده باشد) یا افقی (که در نتیجه گفتوگو، تبادل نظر و داستانها به دست آمده باشد). داستانگویی، مهمترین ابزار انتقال این میراث افقی است. بسیاری از آموزههای شاگردی در دل همین روایتها نهفتهاند.
هنر شاگردی یعنی توانایی طرح سؤال. انسانها ذاتاً کنجکاو بودهاند، اما امروز دانشگاهها فرصت این کنجکاوی را از ما گرفتهاند. ما میراثی داشتیم که به کمک آن قرنها پیشرفت کردیم، اما امروز آموزش آکادمیک آن را کمرنگ کرده است. چرا؟ چون دانشگاهها تمرکز خود را از تجربه و شهود به سمت نمره و مدرک تغییر دادهاند.
ذهن شهودی، گاهی برای یک مسئله دهها راهحل تولید میکند تا به یک تصویر ذهنی کامل برسد. به همین دلیل مطالعات موردی در مدیریت اهمیت زیادی دارد. کسانی که داستانهای زیادی شنیدهاند، به شهودی فراتر از قواعد رسمی میرسند و بهتر میتوانند تصمیم بگیرند.

اگر فرهنگ شاگردی را احیا کنیم، میتوانیم نوع تازهای از زندگی را تجربه کنیم. متأسفانه گاهی افراد پیش از آنکه تجربه کارمندی داشته باشند، سراغ کارآفرینی میروند و این، منجر به شکست است. بهتر است کارآفرینی را پس از طی مراحل یادگیری و کسب تجربه شروع کرد. مثال: فردی که تازه فارغالتحصیل شده، ممکن است بگوید: «همیشه باید به مشتری احترام گذاشت». اما مدیری با ۱۰ سال سابقه ممکن است بگوید: «برخورد یکسان با همه مشتریان بیعدالتی است؛ من به مشتری خوب احترام بیشتری میگذارم».
گاهی ریزش مشتریان، لازمهی حفظ مشتریان واقعی است. همه کسانی که پول میپردازند، الزاماً مشتری واقعی ما نیستند. همچنین شفافیت کامل همیشه ممکن یا مفید نیست؛ برخی چیزها نباید شفاف باشند. اینها را فقط با حضور در محیط واقعی کار میتوان آموخت؛ همانطور که برخی افراد برای کار تیمی مناسب نیستند اما بهتنهایی بسیار مؤثرند.
شاگردی در کنار مدیران، سازمانها، طبیعت یا حتی حیوانات، فرد را از ذهنیت مطلقگرا بیرون میآورد و به پختگی میرساند. شاگردی تمرینی است برای بهتعویق انداختن قضاوت. چون نمیتوان قضاوت نکرد، اما میتوان آن را به تعویق انداخت تا اطلاعات بیشتری دریافت شود.
هنر شاگردی یعنی بپرسیم: «این چیز، چه چیزی برای آموختن به من دارد؟» و بدانیم که بارها باید دید، شنید و منتظر ماند تا یک نکتهی ارزشمند را دریافت کنیم. شاگردی، مشارکت منفعلانه است؛ یعنی با تسلیم در برابر آموزش استاد، در فرآیند رشد شرکت کنیم؛ حتی اگر بعدها منتقد او شویم.
در پایان، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که چقدر به جهان خدمت کردهایم، نه اینکه جهان چه خدمتی به ما کرده است و در نهایت، مهم است بدانیم که هرکس باید ضعفهایش را بشناسد؛ ضعفهایی که مانع قرار گرفتن او در وضعیت ذهنی شاگردی میشوند. شاگردی برای هرکس شکل متفاوتی دارد: برای برخی نشستن در پای استاد، و برای برخی خواندن یک کتاب. چرا که کتاب هم عصارهی سالها تجربهی نویسنده است. پس، حتی وقتی کتاب میخوانیم، میتوانیم شاگرد مؤثری باشیم.